کاش می شد همه بُهتان باشد
همه شب هایی که
بی هوا اولِ شب ؛ شب بخیر میگفتی
و سرت گرم به چشمانِ رقیبی می شد
که زبانم به لالی برسد ؛ تو جانش بودی
من چقدر پرتکرار ؛ غصه ها می خوردم
که شبت را بی درد با دعایِ دلِ من صبح کنی
خبر مرگ همین است چه می دانستم ؟!
که شبت را که سرت را ؛ به بازویِ رقیبی برسانی
و من اینجا
الهی که بمیرم که بمیرم که بمیرم
اسماعیل دلبری
ZibaMatn.IR