بر شانه هایِ شهر دیدم پیکرت را
با گریه بوسیدم تمام باورت را
بی خواب بودی از صدای تیر و آژیر
حالا خدا دارد به دامانش سرت را
باور نمی کردم بمانی پای حرفت
تا اینکه دیدم اشک های مادرت را…
زیباتری در عکس های جنگ! آقا
دشت شقایق کرده اسمت، کشورت را
کارون وصیت نامه ات برد تا نور
غیرت به دست عشق کرد انگشترت را
گفتی به من هرجور شد مؤمن بمان! من
حک کرده ام یک گوشه حرفِ آخرت را
پرواز کن در آسمانِ شهر حالا
وا کن به نامِ عاشقی، بال و پرت را
در قلب ما و سرزمینت سبز هستی
گل پوش خواهم کرد عمری سنگرت را…
«سیامک عشقعلی»
ZibaMatn.IR