آه ای وطن!
تو که یک وجب جا برای من نداشتی،
تا جوانی ام را در آنجا سپری کنم...
اکنون هم هیچ در طلب به دست آوردن دلم نیستی،
با این وجود همیشه برایم جای سوال داشته،
تو چه وردی خوانده ای،
که در این غربت و دربدری
همچون کودکی گریان و بهانه جو،
همیشه در طلب تو هستم!!!
...
تا که آنجا بودم،
چون برده ای زر خرید،
هر دو پایم را به بند کشیده بودی!
اکنون چرا،
تمام وجودم را لبریز کرده ای
از حسرت و آرزوی
قدم زدن در غروب هایت؟!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR