بارها به خاک و از خاک...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

بارها
به خاک و از خاک
رفتم و آمدم
چیزی تغییر نکرد؛
من بودم و
این همه من!
اینکه هر روز
برایت سطرهای عاشقانه بچینم
ببینم چند لحظه بعد
پرندگانِ بی‌خانمان
حرفی برایم باقی نگذاشته باشند
اینکه هر شب
خواب ببینم
پاییز
از سر و کولم بالا می‌رود
و من
آنقدر خشک و ‌بی‌روح
آنقدر خسته باشم
که بپذیرم
این طفلِ ناتنی
طفلِ خواستنیِ من است

به تتوها دقت کن!
نام توست که به تکرار
نقش بسته بر تنم با تبر!
چقدر نشستم به انتظار
کسی
صندلی بگذارد پیش پای دلم،
آتش به پا کند
پوستم کنده شد به تو بفهمانم
تنهایی برای یک جنگل
تنها یک واژه نیست!...

آرمان پرناک
ZibaMatn.IR
آرمان پرناک
ارسال شده توسط
ارسال متن