بر آن نگین زمردین که در...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

بر آن نگین زمردین که در آغوش لجّه‌ی نیلگون آرمیده بود و امواجش در هر مدّ و جزر، راویِ سِری از اسرار ازل بودند، آن دوشیزه‌ی رؤیاپرور، پای در طریقی نهاد که سرآغازش، امتزاج غریبی بود از حلاوتِ وصل و مرارتِ هجران.

و ساحتِ علم، با رواق‌های پرهمهمه و مخازنِ مکتوبِ خاموشش، آوردگهی شد تا عزم پولادین و قلبِ بی‌قرارش را در مصافی عظیم بیازماید. در آن میانه، در ازدحام سیمای ناآشنا، انیسانی یافت که هر یک، آیینه‌ای بودند بر تجلیِ وجهی از وجوهِ حقیقت.

لیک، هر غروب که باد، شمیمِ خاکِ مألوف و خاطراتِ آشیان را از فراسوی آب‌های بی‌کران به ارمغان می‌آورد، آنی به ادراکِ این حقیقتِ تلخ و شیرین نائل می‌آمد که بلوغ، خود سفری است صعب در میانه تبسم‌های میرا و حسرت‌های پایا؛ همان‌سان که روزگار، بی‌هیچ امان، ردای فصول را بر دوشِ صبورِ جزیره تغییر می‌دهد.

لوسی ماد مونتگمری
ZibaMatn.IR
غزل قدیمی
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

دختر رؤیایی، در جزیره‌ای زیبا، سفری دشوار را آغاز کرد. تحصیل علم، او را با چالش‌های بزرگ و انسان‌های مختلف روبرو ساخت. هر غروب، یاد خانه و گذر زمان، تلخی و شیرینی بلوغ و دشواری‌هایش را به او یادآوری می‌کرد؛ مانند تغییر فصل‌ها در جزیره.

ارسال متن