باز باران می زند بر شانه...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار غزل قدیمی
- باز باران می زند بر شانه...
امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای
باز باران میزند بر، شانهٔ راهِ درازم باز تصویرِ تو افتاد، در دلِ آیینه، بازم
برگِ زردی، تک و تنها، مانده در سیلابِ جاری نعشِ یک فریادِ خسته، زخمیِ چنگِ نیازم
قطرهقطره، چکچکِ آب، مینویسد رویِ آسفالت قصهیِ افتادنِ تو، قصهیِ شیب و فرازم
سرخ و زردی، مثلِ آتش، لیک در آبیِ سربی سرد و خاموشی و دیگر، با خزانِ تو نتازم
یکهتازی میکنی تو، در میانِ قابِ خیسم گرچه پامالِ عبوری، با شکوهت عشقبازم
ای فتاده! ای مسافر! ای رفیقِ لحظهیِ کوچ! من هم از جنسِ تو هستم، با سکوتت همترازم
غزل قدیمی
ZibaMatn.IR