به کدام تکه ی غروب
که روی ابرها لمیده ست
بوسه به دست های خورشید می زند
سرخ....
اعتماد کنم
که صبح خواهی آمد
چگونه به این شیشه های رنگی پنجره ام
که از هرکدام
طرفی از ایران بیرون می زند
دست بسپرم
که مشت پنجره باز می شود
وصبح خواهی آمد
به من بگو
این بته جقه های فرش را
که از سرو کولم بالا می روند
به ضم پایکوبی...
چه طور آرام کنم
که صبح خواهی آمد
دوباره خیابان ها اعتصاب کردند
دوباره سنگفرش ها
چهارخانه های ناموزون می سازند
دوباره تهرانم بوی نفت و روزنامه می دهد
یک گل قالی تنها مانده ست
دوباره
وهیچ سمت حیاط
شکوفه ی درخت هلو را بغل نمی کند
باد نیست
و رنگ های خیس تابلو
دوباره
منتظر توست
که صبح خواهی آمد
ZibaMatn.IR