مادر ای روشنیِ خاموش
ای شُکوهِ مقدّس
بخاطر میآورم
روزهای دورِ بیغروب را
که بوسه بر دامانت میزدم و
چشم در چشمهایت میدوختم
اکنون تو ایستادهای
زیرِ پَرَکهای برف
با گامهای سبز
ای الههی اندوه!
در شبهای سپید، نامت آهیست نامتناهی
که آهسته میپیچد در درّههای بینام
نغمهای است درخشنده، در سرودِ گنبدهای فیروزهفام
مادر! ای شبنشینِ سپیدهدم زاده
در آن مِهِ آبیرنگ، بر فرازِ کوه
پنجره را برافروز و دست به دعا بگشای
که سخت محتاجم
ZibaMatn.IR