درخت همهمه سرکرد و
شاخه ها لرزید
و جویبار گریخت...
روی ماه را شالی ز ابر پوشانید
دیگر گنجشک هم نخواند
دست های باد
تکّه های خوابِ شبانه را روبید
و همراهِ برگ ها به هر سو بُرد
آنگاه ترانه های کهن را
به سرانگشتان نواخت
از فراسوی عشق
برای شادمانیِ ما
از آسمان بارید
باران ! باران !
ای پاییز! تو چه بی مرز و بی انتهایی!
ZibaMatn.IR