ازکنارم که گذشتی من ندانم،که چه شد
دل آرام و خَموشم سراسر گله شد
نه دِگرعقل زِمن بودو نه آن حال خراب
دل ودین ،رَفت زِمن،دَر مَنِ مَن وِلوله شد
آسمان چشم گشودُ، دِگر باره گریست
من ندانم که چه حاصل از این فاصله شد
من چو فرهاد شدم راهی کوی لیلی
توشه ام بارغمش بودکه بَس خاطره شد
بر دل خسته من گرد وغبار تو نشست
چهره ام سرخ شدُ راز دلم بر همه شد
با لبانی که میسوخت ز فراقت هر دم
نام تو بر لب من در همه جا زمزمه شد
آتش عشق توسوزاند خرمن عاشقی ام
تا که چشمان تو در چشمانم،دوخته شد
ZibaMatn.IR