زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

گل های آپارتمانی اش را خیلی دوست داشت..
هر روز حتی اگر حال خوشی هم نداشت به گل هایش آب میداد و با آن ها حرف میزد و نوازش میکرد دستان نرمشان را...
رشد کردند و قد کشیدند...
وقتی آزمایش داد و دکتر گفت دوقلو باردار است، از خوشحالی روی پاهایش بند نبود..
شاد بود و پر از انرژی..
پس از چند سال...
بگذریم..
چند ماه را ب سختی گذراند..
استراحت مطلق بود و جنب و جوش و فعالیت زیاد برایش بسیار خطرناک..
گل رشد کرده بود و سه شاخه بزرگ و زیبایی را نمایش میداد..
اواخر ماه چهارم بود که...
صبح که چشمانش را باز کرد و چشمش به گل افتاد...
سه شاخه کج شده و بی حال افتاده بودند..
دو شاخه از آن شکسته بود و یک شاخه سالم..
شاخه های گل را صاف کرد و به آن آب داد...
ولی...
دلش شور افتاده بود..
حالش دگرگون بود..
شاخه های شکسته را داخل لیوان آب گذاشت و ریشه زدند و رشد کردند..
اما..
ساقه های مانده رشد کردند..
دوباره..
بعد از چند وقت..
یکی از ساقه های شکسته دیگر رشد نکرد و دیگری رشد کرد و بزرگ شد...
نوبت دکتر داشت و آزمایش و..
جواب آزمایش..
خبر از این میداد که باید با یکی از بچه هایش خداحافظی کند..
میدانی؟
گل هایش چقدر نزدیک بودند به او و فرزندانش..
زودتر از پزشک خبر را به او رساندند...
دلش گواه راست داده بود...
دل مادر دروغ نمیگوید..

نویسنده: vafa
ZibaMatn.IR

____vafa____ ارسال شده توسط
____vafa____


ZibaMatn.IR

انتشار متن در زیبامتن
×