دوباره ابر سیاه و هوای بارانی
هجوم بغض گلوگیر و اشک طوفانی
دوباره فکر و خیالت احاطه کرده مرا
به انتظار نشستم زمان طولانی
عجیب پای دلم را هوای خاطره ها
کشیده سمت مسیری به سوی ویرانی
وبال کوچه ی سر در گمی شدم انگار
دوباره یاد نگاهی به سینه زندانی
در این سکوت و صدای شکستن قلبم
بغل گرفته تنم را تب و پریشانی
غمِ رها شده از کنج خلوتم انگار
برای قلب شکسته گرفته مهمانی
دلِ نشسته به خونم به جرم عشق و جنون
ببین چگونه شده بیگناه، قربانی
کنار بستر سردم اجل گرفته کمین
نشسته منتظرِ لحظه های پایانی
..
..
بهزاد غدیری
behzad ghadiri
ZibaMatn.IR