امشب قلم در دفتر من گریه سر داد
گویا دلش از شعر تنهایی گرفته!
با اشک خود بر سینه ی دفتر روان ؛ گفت:
بس کن نگارش ؛ در رثای او که رفته
دور از تو و غمنامه های ناگزیرت
بی شک کنار یار و دلدارش نشسته
اما تو اینجا بیقراری از جدایی
بر جان خود ؛ خنجر شدی قلبت شکسته
بر گور عشق و خاطرات رفته بر باد
کمتر بریز این غنچه ها را دسته دسته
بس کن دگر ؛ مویه نکن از رفتن او
تا مرگ در چشمان تو ؛ حلقه نبسته
ZibaMatn.IR