دلم میخواهد از نو در بغل گیرم جوانی را
بنوشم جرعه جرعه لحظه های زندگانی را
قبای کهنه ی شرم و حیا را پاره بر تن تا
بپوشم پیکر هر نانجیب آنچنانی را
ببویم گل به هر دامن که بوی عاشقی دارد
و هی دامن زنم عشق و کلام مهربانی را
غنیمت بر شمارم کمترین فرصت به هر آنی
که آه موسم پیری بسوزاند جهانی را
بریزم زهر کاری کام غفلت ها که از رستم
به یغما می برد رخش و نشان پهلوانی را
جوانی یار شیرینی که تکرار ملاقاتش
بگیرم از ته دل از لبش کام گرانی. را
✍️آدل آبادانی
ZibaMatn.IR