پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گفتچشم برای ندیدن استچشم هایم را بستمدرشت تر از خط بریلآدرسِ تمامِ بن بست ها رابر کمر داشت!«آرمان پرناک»...
بیا به این نشانی :- خیابان عشق- کوی انتظار- بن بست گریه - خانه ی آخر،ننویسی که آمدم، نبودیدکه در انتظار دمیدن توست کوچه های بی عابر....
ته جیب پیراهنتآدرسی نخوانده امکاش پیدایم کنی...
آدمهایی که تو را با تمام عیبهایت دوست دارندآدمهایی که تو را با تمام اشتباهات باور دارندآدمهایی که فقط آرزوی خوشحالی تو را دارند رقیب ندارنداین آدمهای بی رقیب این آدمهای بی مثال هرگز آدرس خانه شان را بخاطر شما عوض نمیکنندمیدانید آدرس این آدمهای بی رقیب کجاست ؟آخرین خانه درکوچه بُن بست زندگی آخرین دیوار برای تکیه کردن !...
سیاست یعنی طوری به مردم بگویی بروید به جهنم ، که برای آنها این نیاز به وجود بیاید که از تو آدرس بپرسند !...
تجربه ام را باور کن...عشق باید خودش بیاید/ ناگهان و بی صدا!آمدنش دست ما نیست/ هیچکس آدرس عشق را ندارد!...
خرده های تازه ی نان صبحانه را، برای پرنده ها استخوانهای دست نخورده ی نهار را برای سگ همسایه و کمی شیرسرد ،برای شام گربه ام می ریزم.پشت شیشه منتظر می مانمبهار تمام می شود و پاییز در راه استو تو آدرس این خاموشکده را از گوگل نمی یابیلباس هایمکفش هایمو حالا کتاب هایم را دوره گرد با خودش می برد...لابد استخوان های مرا گورکن ها کرکس ها و لاشخورهابین خودشانناعادلانه تقسیم خواهند کرد...