یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دست از سر غمگین دلم بردارید از آجر این خرابه کم بردارید من کاشیِ نازکِ دلِ سهرابم اطراف من آهسته قدم برداریدبهزادغدیری...
خودت را از جهان من کمی آهسته تر، کم کن بیا نامهربانِ من، کمی آهسته ترکم کن...
دوست داشتن یک شیب ملایم استآهسته، آهسته، آهستهتا به اینجا برسیمکه من با دو دست، با دو چشمو با دهانی گشودهابراز بدارم که تو تنها و زیباترین معشوقه منی... ️️️...
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرمهمین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته...
ای بر پدرت دنیا, آهسته چه ها کردی!...
انگشتانی را میان موهایم میآفریدکه من بیسپاسگزاری گریه کنمانگشتانی کهریتم شعرهای مرا آهسته میکرد...
کنم هر شب دعاییکز دلم بیرون رود مهرشولی آهسته می گویمالهی بی اثر باشد!...
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...
تو رفته ای و من هر روز / به موریانه هایی فکر می کنم که آهسته و آرام گوشه های خیال ام را می جوند! تا بی *خیال* نشده ام / برگرد......