شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو سیاه چاله ی گونت دل من حبس شد...
چال گونه ات حقیقتا یه عشقه...
تو سیاه چاله ی گونه تدل من حبس شد...
در چال گونه های زیبایت غرق میشوم...
چال گونه نشان لبخند است...
خندیدی و چال گونه ات پیداست...
افتاده ام درست ته چال گونه اتپای دلم شکسته و بهتر نمی شود...
خوش به حالت چال گونه داری جایی هست برای چال کردن اشک هایت......
سیاه چاله است چال گونه ات رحم کن نخند...
چال گونه هایت بهاری است که چال میکند زمستان را...
لبخند که می زنی یوسفی میشوم که بی هیچ برادری در چال گونه ات گم میشوم...
زیباترین چال دنیا چال گونه ی توست لختی بخند...
عشق از این بیشتر ؟ که تو لبخند بزنی،من هم برای چال گونه ات بمیرم...
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشودعاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت...
تو سیاه چال گونه ات دل من حبس شد...
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات......
خوشحالی یعنی جای انگشت خدا رو لپات باشه...
افتاده ام درست ته چال گونه اتپای دلم شکسته و بهتر نمیشود...
در چال گونه هایتگور مرا...تو کندی!...
چال روی گونه ات ماوای لب های من است...
لبخند تو یک آلت قتاله ی محض است کافیست که بر گونه ی تو چال بیفتد...
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
گودی آن چاله های گونه ات یک چاه نیست پس چرا زیباییش دست کمی از ماه نیست...
چال روی گونه ات آخر مرا دق می دهد خواهشا دولت تمام چاله ها را پر کند...
دل به نارنج لبت بستم و چال گونه هاتیوسفم دیگر چرا من را به چاه انداختی؟...
تارو مارم کرده ای با فرم و چال گونه ات لا به لای خنده ات چنگیز را می آوری...
چال گونه،روی سبزه،گیسوان لخت و خرماهر سه راهم را نبینم چشم ها عاشق کش است...