پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب های بعد از رفتنت دیگر تماشایی نبود انگار بعد از تو،دلم دیگر برای من نبود...
دانشجوی شهر غریب بودن، به من یاد داد که ما به هیچ مکانی تعلق نداریم مگر اینکه در آنجا خاطره ای داشته باشیم....
باغ و بهاری که امروز به حیاطم آمده از باران اشک دیروزم،جوانه زده که اگر تبر زدی، تیغت ملامت! من سبز سبزم....
قسم به باران که من هم برای تو باریدم در روزهایی که ابری در آسمان نبود....