شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
عشقم به تو نوشتم یک قصه ی خیالیدر انتظارت بودم بازم در این حوالیدیگر نمانده در من حسی برای ماندناز هرچه آرزو بود این سینه گشته خالیبه روی شیب شیشه با گریه خنده کردمدیدم که روزی آید از انتظار پیرمشاید چنین نوشتی از تو به دل بگیرمهستی تو پشت شیشه من این طرف اسیرمتا سور و سات نازت فریاد سینه ام شدگردیده حول و حوشم پاییز خشکسالیتنها گناه من بود آن سوی شیشه بودنمی آید آخر آن روز تا از غمت بمیرم...
گریه می خندم روی شیب شیشه ایکه جدا کرد مرا از خوشبختییک دست بی سامان بر آن خم کردمبی فایده و عاجزانه، چندان که بتوانستمفاصله ی کوتاهی بود دلم را از آرامش فراخواندهاما بودن آن سوی شیشه، تنها گناه من بود...
سیب سرخ می چینم از درخت حواو آن را به حوض ماهى می سپارمتا به دست تو که دست در پاشویه ام دارى برساند نقش اتگردش ماهى هاستدر آبى کاشى رنگ گناهى که آسمانى استفیروزه سمیعی 🦋🍎...
جزعشق تو گناهی نیست در نامه ی اعمالم...
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناهِ من...
دوست داشتنت گناه موردعلاقمه . . ....
سبحه بر کف،توبه بر لب،دل پر از ذوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما...
گذشته ای که در گناه سپری شده باشد بار سنگینی است!...
چه گناهی؟تو مرا تنگ در آغوش بگیرتن تو عین بهشت است،جهنم با من…...
دریغ از یک سیبهمه را گاز زدندگناه...
کافر باشد که با لب چون شکرتامکان گنه یابد و پرهیز کند......
اگر گناه تو هستی خدا کند که خداجزای آخرتم را در این جهان بدهد...
گر تو گناه من شویتوبه نمی کنم ز توجام لبت بنوشم و باز گناه می کنم...