پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر تارِ مویِ او،طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت هولوکاستِ جدیدی در پیش...«آرمان پرناک»...
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو...
انگار در آغوش شب یک گله قو بردیتا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی قرآن که می خواندی لب اُرسی، جذاک الله! ما را به جمعِ \الذین آمنو\ بردیوقتی زدی دنباله اش را، شد کمانت تیغگفتم که پشت چشم تان ابرو...فرو بردیجان های بسیاری که با لب، برلب آوردیدل های بسیاری با یک تار مو بردیدر کوزه هاشان آبِ جُو بردند کولی هابا کوزه های قهوه ای ات آبرو بردیممکن نشد پیشت بگویم دوستت دارمتا ماجرا را راحت از این شعر بو بردی...
...دلمبه تار مویی بند بودتاب می خوردتاب می خوردمی چرخید...خوب تصورش نکردی!افتادشکست............
تو همه دنیامی عشقم یه تار موتو به کل دنیا نمیدم...
این مضحک نیست که خوشبختی آدم در این باشد،که آدم اسم خودش را روی تنه درختها بکند؟آیا این آدم خیلی خودخواه نیست و آن آدمهای دیگر، آدمهای شریف تر و نجیب تری نیستند،که می گذارند بپوسند بی آنکه در یک تار مو، حتی یک تارمو،باقی مانده باشند...فروغ_فرخزادقسمتی از نامههای فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان دهه۱۳۴۰...
تک مخاطب خاص مڹ ؟؟؟مواظب خودت باش ،،،یک تار موے تو ،،،شاهرگ من است...
مرا با تار موهای خودت کشتی،دگر بس کننیازی نیست در دستت مداد و سرمه دان باشد...!...
دنیا رو بِهِم بِدَن یه تارِ موت که سهله فکرتم به کسی نمیدم...
رفیقیه تار مو از سرت کم بشههمه رو کچل میکنم...