سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دستهایم را دوست داشتم؛دستهایم پر از چمن بود؛بوی سبزینه ی سبز علف می داد؛امّا افسوس حالا،در دستهایم تنها،چند خط زرد نامفهوم،مانده به جا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۳....
در امتداد دستهایم،خطی از ابهام،موج می زند؛فال زندگانیم این روزها،تصویری ست،از دورنمای اشکهایم؛نبض دستانم را،به گرمای دستانت می سپارم؛تا خود،رگ عاطفه ام را،دریابی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۲....
دستهایم پیچک می شود دور تنتموهایم مثل بافه های ابریشمآبشار میشود روی مخملیه صورتت_توو اما _توباران می شوی ومیباری....
سنم را که میپرسند به طرز عجیبی در فکر فرو میرومنمیدانم چه جوابی بدهمشناسنامه ام سن زیادی نشان نمیدهد بهت زده به دستهایم نگاه میکنم مانند درخت بید در هوای سرد پاییز میلرزد نه این دستها قطعا صاحبی به قدمت زمستان داردآرام انگشتانم را بر صورتم میکشم باز مطمعن میشوم که قرن هاست زندگی میکنماز داخل کیفم آینه ی کوچکم را بیرون میاورم چشم های کم سو و گود افتاده موهایی به سفیدی برفاینبار مطمئن میشوم شناسنامه ام در...
دستهایمبرای نوشتن از توو قلبم برای عاشقانه گفتن برای توهر روز می تپدتو آغازگر تمام عاشقانه های منی️️️️...