متن دلنوشته های اسماعیل دلبری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته های اسماعیل دلبری
کجایِ زندگی را خوب یاد نگرفتیم
که از زیستن عقب افتادیم
کشوری که از فقرِ شادمانی و وفورِ غم
رتبه دارِ اندوهِ جهان است
جهانِ چندم میشود...؟!
اگر قرار به خوشبختی بود
که تولد را با گریه آغاز نمیکردیم
زندگی پلکانی از پریشانی است
ما زنده ماندهایم برای دَوام آوردن
دیگر امیدی به شوقهایِ ناچیز نیست
دردها فراوان فوران میکنند
ما دیوانِ صبوری شدهایم
تحمل میکنیم تا رسیدنِ نفسهایِ نامنظم
تا ایستگاه پایانی و یا شاید ؛...
دیوار مَسـجد به ستوه آمده از طَوافِ مـا
یا برگـرد ، یا با خیالِ مِیکده نِگهت میدارم
عبرت آموز ای بشر
از نیاکان زمین
من ؛ تو ، ما همه یک خلقتیم
قصههایِ سرگذشتِ مردمان
آخرش بسیار از نامهربانیها گذشت
تو که ای جان زندهای
با لبی خندان و قلبی مهربان
مِهر را تقسیم کن
زود باشد یا که دیر
آخرش این سرزمینِ میزبان
میکشد تنها به...
فرض اینکه
اصلاً تو دلت نمیخواهد دوستم داشته باشی
پس چرا قلبِ بیشعورِ من
برای دوست داشتنت پافشاری میکند ؟!
یک جای کار میلنگد
یا تو این منِ دیوانه را دوست نداری
یا بی گمان ؛ من دیوانهام
عزتم را پس بده گاهی خجالت میکشم
غیرِ تو بر خانهای دیگر بکوبم دســت را
هیجان انگیز بود
به دنیا آمدیم
شادیِ کودکیهایمان اندک
و رنجِ زندگی بسیار
مسیر سرنوشت هر چه باشد
سهمِ ما از این جهان
منصفانه نبود
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
مرداد ؛ مُردد بود و ناکام ماند
ولی عشقِ ناتمام را باید به شهریور سپرد
شهریور ؛ فرشتهیِ آتشینی است
که همیشه عطشِ دلتنگی را به جان میخرد
زمانش رسیده است
باید خاکستر باقیمانده از تو را
دوباره شعلهور کنم
برای نفس کشیدن
به اکسیژن نیاز دارم
اما برای دَوام آوردن
تمامِ احتیاجم
تویی،،،
دوست داشتن مراقبت می خواهد
باید انباشته از خواستن باشی
سرشار از جان و تن زلال
حواست هست در این کیهان پرآشوب
نفس های اهریمنی از آنچه شما فکر میکنید به گردن محبوب شما نزدیک است؟
حواست هست...؟
دوست داشتن مراقبت می خواهد
اسماعیل دلبری
اگر با نگاه اول عاشق شدی
که کلاهت پس معرکه است..!
عشق را باید آموخت
قدم به قدم
عشق های ماندگار بنیانش بخشندگی است
باید وفا کنیم به عهد
باید دستی بگیریم به مهر
باید شانه ای باشیم برای غم
باید غنج کنیم برای هم
باید خاطره ای بسازیم برای...
بی تو دیگر شانه ای بر مویِ ما سامان نشد
شانه ات کو مَرهمِ آشفته حالی هایِ من ؟!
اسماعیل دلبری
زخم را درمان به کار آید در اوجِ ناخوشی
درد و درمان دستِ توست ما را مداوا میکنی؟!
اسماعیل دلبری