دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
تمام زمان ها در نظرم یکی ستجز آن لحظه ای که عاشقت شدم...
قلب مانند گل استفقط در زمان درستش باز میشود......
زمان آدمها را عوض نمیکند... زمان حقیقت آدمها را آشکار میکند.......
هفده سالم بود، عاشقش بودمحتی سعی کردم براش بمیرم، دو سال بعدحتی اسمشم یادم نمیومد.زمان همه چیزو پاک می کنه...
بدون شک آغوش آبان ماهی هاهشتمین عجایب دنیاست...واردش که میشوی زمان برایت بی معنا میشود...آبانی یعنی فرمانروای احساسات......
سودای سفر/ راه را سنجاق کردزمان ایستادراهرفت....
کسی که جرات هدر دادن ساعتی از عمر خود را دارد، ارزش زندگی را نفهمیده است....
Time solves nothing we just addict to pains...زمان هیچی رو درست نمیکنهما فقط به دردا عادت میکنیم......
با شاخص نفرتگراگیری کردوبا تخمین زمانبه نابودی کشاند...
زمان چه می داندیک ساعت بی تویعنی چقدر!...
خدا هیچ وقت * دیر * نمی کنههر چیزی رو تو زمان درستش بهت میدهکمی صبر داشته باش!...
دعا می کنم...! دنیا پر شود از آدم هایی که نه زمان آنها را عوض می کند نه زمین...آدمهایی که هر چه کهنه تر باشند تنها یک نام دارند*دوستان قدیمی*...
چه دردیست؟!خب قَدرش را همین حالا بدانید چند ماهِ دیگر...چند سالِ دیگر...میخواهید حسرتِ همین آدمى که کنارتان هست را بخورید!آدمى که الان برایتان میمیرد شاید سالها بعد حتى اسمتان را هم به یاد نیاورد.زمان احساسِ آدمها را تغییر میدهد!...
من تو را دوست دارم ،،،من ، تو را از خیلی قبلها دوست داشتم,,قبل از خورشید ،سحرخیزتر از صبح ،،قبل از ماه ..من تو را دورتر از زمین ،،نزدیکتر از زمان،من تو را پیش از شریعتپیش از سیب ،،من تو را ممنوعه دوست داشتممن تو را تا عشق ،،من تو را تا خدا دوست دارم ...!...
تو مرا می فهمیمن تو را می خواهمو همین ساده ترین قصه یک انسان استتو مرا می خوانیمن تو را ناب ترین شعر زمان می دانمو تو هم می دانیتا ابد در دل من می مانی…...
برای رسیدن زمان مناسب صبر نکنزمان برای تو صبر نمیکنه...
من شکفتن ها را میشنومو جویبار از آن سوی زمان میگذرد ......
تو اگر رویای من باشی…هر زمان بیایی…ساعت عاشقی ست…من…هر شبساعت رارأس رویای آمدن تو کوک می کنم!!!...
زمان فاصله ای که دستت به او نمیرسد!میبرد،نمیپرسد!و تنها کسیست که تو را نمیبخشد!نمیتواند ببخشد...رد می شود و تو مدام دستت در سایهاش میچرخد که بماندکه نرو !اما ......
زمان، همه را، یکسان از پا می اندازد. مثلِ آن درشکه چی که به اسبِ پیرش آنقدر شلاق می زند تا در جاده بمیرد. اما تازیانه ای که به ما می زنند، ملایمتِ ترسناکی دارد. فقط چندتایی از ما می فهمیم که کتک خورده ایم....