پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شاید دیربه تو برسمشاید دیرترشاید هم ...من راهِ پُربیراهه ای بودم،یک راهِ صعب العبوربایدسرعتگیرهای درونم رازودتر می شناختمهمان هایی که برایمایست بازرسیخطوط عابرپیادهزیرگذرو ایست بازرسیتعریف کرده اندمنکنار نخواهم کشیدنامِ خود را ادامه می دهم...«آرمان پرناک»...
آن قدر به دنبالت راه رفته ام کهجاده ها هم عادت کرده اند...
حیف...آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته...وقتی آخرِ یک جاده هستی،دیگر چه اهمیتی داردمیان جاده چه نشانه ای برای تو بودهکه راهت کوتاه تر و بهتر بشود...
به یکباره؟ نه! راه صد ساله را نمی توان در شبی هر چند مهتابی و روشن، خلاصه کرده، پیمود......
بیا مرگ آمد به خانه نزدیک است بیا راه فرار از گذشته تاریک استدر اندیشه ام یک هدف دور زمان ستولی راه رسیدن به مقصد باریک است...
تمام راه ها از برف پر شد تمام گوش ها از حرف پر شدبیا ای تو دلیل بودن مندگر صبرم سر آمد ظرف پر شد...
در دوراهی ناباوری و حقیقت ایستاده ام.تو بگو به کدام سو بروم؟به کدام راه بروم که تهش تو باشی و خوشبختی.کدام راه تو را دارد؟ هیلا بهرامی@sheer sefid🌱🤍...
در جاده تنهاییانتظار می کشد راه پای آمدنت را بادصبا چامک...
تأتی تأتیرا-شؤنهیاد بدأمبگوتشونمنشؤن بدأمشؤن ٚ- رامی ارسؤنرا-دومبالبرگردان شعر به فارسیتاتی تاتی/ راه رفتن را/ یادش دادم/گفت:/ می روم/ راه رفتن را/ نشان اش دادم/ اشک هایم/ در پیِ/ راه....
شب بود و ستاره بود و من بودم و ماهشب ماند و ستاره رفت و من ماندم و راهارس آرامی...
خانه ام می گوید : ترکم مکن که گذشته ات در من نهفته استراه نیز می گوید : در پی من بیا که آینده ات منماما من به خانه و راه می گویم : مرا گذشته و آینده ای نیستاگر بمانم، در ماندنم رفتن است و اگر بروم، در رفتنم، ماندنکه تنها محبت و مرگ، همه چیز را دگرگون توانند کرد...
پیدایت نیستراه به انتظار توتب کرده...
رها کن عطر موهاتودلم گم کرده راهشرو ...
منو تهدید به رفتنش کرد ، آروم در گوشِش گفتم راه رو بلدی یا نشونت بدم...
بدخواهِ دیگران نباشیم ؛ یادمان باشد با شکستنِ پای دیگران ، ما بهتر راه نخواهیم رفت...
تونل به آدم یاد میده که همیشه یه راهی هست،حتی تو دلِ سنگ...
از زندگی آموختم ...تا با کفش کسی راه نرفتم؛رفتنش را قضاوت نکنم......
چمدان دست گرفتم که بگویی نروم تو چرا سنگ شدی راه نشانم دادی ؟...
منو تهدیدبه رفتنش کردآروم در گوشش بهش گفتمراه رو بلدی یا نشونت بدم..!...
سودای سفر/ راه را سنجاق کردزمان ایستادراهرفت....
خودم را به آن راه می زنمشاید آنجامنتظرم باشی......
راه مست بودهر چه که می رفتیمما را به جای دیگری می برد...
راهِ مرا اشاره شو من به کجا رسیده ام؟هرچه دویده ام تو را خسته شدم ، ندیده ام...
آن که می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند....