اسفند هر چه سرد،هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست... درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است... آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند،امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد از ترس به دام افتادن میروند،از...
تنهایی کافه رفتن را یاد بگیر تنهایی خرید کردن را، تنهایی مهمانی رفتن را تنهایی سفر رفتن را، تنهایی خوابیدن را که اگر تقدیرت سال ها تنها ها ماندن بود از همه ی این چیز ها جا نمانی...
یک وقت هایی آدم دلش می خواهد یکی یکی لباس هاش را بکند. بشود لخت مادرزاد. راه بیفتد توی شهر و و توی صورت آنها که با دست نشانش می دهند نعره بزند "خوب کردم. می فهمیدم دارم چه غلطی می کنم. دلم خواست بکنم. دلم خواست گند بزنم به...
چقدر صدای آمدنِ پاییز شبیه صدای قدم های تو بود ملتهب، مرموز، دوست داشتنی. چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف. چقدر صدای خش خش برگ ها شبیه صدای قلب من است که خواست، افتاد، شکست. چقدر این پیاده رو ها پر از آرزوهای...
دارم فکر می کنم چه داستانی پشت این برگای نارنجی مخفی شده که پاییز رو انقدر عاشقانه و دلگیر کرده.... آیا واقعن تمام وصل ها و فصل ها توو پاییز اتفاق می افته که انقدر نبض داره این فصل....؟ پدرم توو پاییز رفت... عشقم هم همینطور اما من توو بهار...
بودنت مثل بخار همین چای همینقدر آرام همینقدر مرموز... دستم از داشتنت کوتاه دلم اما گرم تنم اما داغ... نوووش ! بودنت را نوووش !
نشسته ام و هیچ کاری نمی کنم چیزی شبیه سوپ در آشپزخانه قل میزند ظرف هایم را شسته ام و خانه به طرز باورنکردنی مرتب است نشسته ام و به هیچ چیز فکر نمی کنم از هیچ چیز گله ندارم و خدا تصویر صامتی ست که گاهی مات براندازش می...
داستانِ دلبستگی داستان دل کندن است اینکه بدانی کسی که دلبسته اش میشوی روزی، جایی، در لحظه ای، بر حسب شرایطی ممکن است دل بکَند و برود... اینکه بدانی و دلبسته شوی و آن روز که قصه، قصه رفتن شد؛ هر چقدر سخت اما بپذیری و بدرقه کنی و همچنان...
شاید لازمه یه مسیر طولانی رو طی کنی تا بفهمی یه فاصله هایی رو نمیشه با قدم برداشتن کم کرد، مثل فانوس هایی که کفافِ تاریکیِ بعضی شب ها رو نمیده. روشنی تو نگاهِ آدمه نزدیکی تو دل
این بار تماس ویدیویی نگرفته بود، نمی خواست چشم های پف کرده اش را مادرش ببیند اما هیچ جوره نمی توانست بغضش را از پشت تلفن پنهان کند. می گفت دلم را خوش کرده بودم به تکنولوژی که هزاران کیلومتر فاصله را از میان برداشته، هر روز می بینمتان، گوشی...
آدم ها متعلق به خودشانند! ما فقط می توانیم دوستشان داشته باشیم. آدم ها نمی مانند؛ ما فقط می توانیم دلتنگشان باشیم. ما و آدما ترکیب عجیب دو حبابیم، با هم می آمیزیم، به آنی می ترکیم...
چقدر صدای آمدن پاییز شبیه صدای قدم های تو بود ملتهب، مرموز، دوست داشتنی! چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف! چقدر صدای خش خش برگ ها شبیه صدای قلب من است که خواست، افتاد، شکست! چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من...
کاش می دانستی یک زن از لحظه ای که دوستت دارم می گوید از لحظه ای که بوسیده میشود از لحظه ای که به آغوش کشیده میشود، دیگر خودش نیست می شود تو میشود با هم بودن... آن لحظه که ترکش می کنی دو نیم اش می کنی و یک...