پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیماز دل نرود هر آنکه از دیده رود..!_...
ما گذشتیم و گذشتآنچه تو با ما کردی... ...
صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست.....
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد...
آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود ...
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد ....
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتددرد و بلای او کاش بر جان من بیفتدمن چون ز پا بیفتم درمان درد من اوستدرد آن بود که از پا درمان من بیفتدیک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیستدردانه ام ز چشم گریان من بیفتدماهم به انتقام ظلمی که کرده با منترسم به درد عشق و هجران من بیفتداز گوهر مرادم چشم امید بسته استاین اشک نیست کاندر دامان من بیفتدمن خود به سر ندارم دیگر هوای سامانگردون کجا به فکر سامان من بیفتدخواهد شد از ندامت دیوان...
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست ...
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگوییستمن عاشق تو هستم این گفتگو ندارد!!...
شهریارا غزلت خوانده غزالی وحشی... بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم !...
بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گلهمه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیمشب هجران چو شود صبح و برآید خورشیدداستان غم دوشینه فراموش کنیم...
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رودبیچاره من! که ساخته از آب و آتشم...
از همه سوی جهان جلوه ی او می بینم.....
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من عُمری است کز دو دیده گهر می شمارمَت!...
مائیم و تو ای جانکه جِگر گوشه مایی... ️...
دنیا و حال خوب و خوشش عاید شمامارا برای شعر و غزل آفریده اند...!...
سود بازار محبت همه آه سرد است......
یادش بخیر گرچه دلم نیست شاد از او......
تو از آن دگریرو که مرا یاد تو بس......
منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم...
در انتظارِ تو چشمم سپید گشت و غمی نیستاگر قبولِ تو اُفتَد فدای چشمِ سیاهت...
ماه عبادست و من، با لب روزه دار از اینقول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردنست...
من بی تو دست از این سر و سامان کشیده ام ......
دوستت دارم هایِ تُومرا هوایی کردحالا دیگر رویِ ابرها هم میشودزندگی کرد!هرچه بادا باد... ️️️...
شده ای قاتل ِدلحیف ندانی که ندانی ......
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم.....
دارم هوای صحبت یاران رفته رایاری کن ای اجل که به یاران رسانیم...
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ماراولی من باز پنهانی تو راهم آرزو کردم...
عاشقی دل می دهد؛معشوقه ای دل می برد....بُرد در بُرد استو منمشغول حسرت بُردنم......
یک نظر دیدم وتاوان دو عالم دادم.....
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکندتار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!...
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن توهمدم دردم و این درد کشیدن دارد !...
افتاده جهانی همه مدهوشِ تو لیکنافتادهتر از من نه و مدهوشتر از من...
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه:بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد...
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولیبا چون منی بغیر محبت روا نبود...
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی !یادت بخیر یار فراموشکار من......
برسان سلام مارابه رفوگران هجرانکه هنوز پاره ی دلدو سه بخیه کار دارد.....
با چشم تو از هر دو جهان گوش گرفتیمماییم و تو ای جان که جگرگوشه ی مایی...
کاشیارَبکه نیفتدبهکَسیکارکَسی.....
شبیه مرد عاشق پیشه ای بودمکه از شهرش به دنبال طبابت رفت اما،شهریار آمد......
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستمروزی سراغ وقت من آئی که نیستم...
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ایمگر ای شاهد گمراه به راه آمده ایباری این موی سپیدم نگر ای چشم سیاهگر بپرسیدن این بخت سیاه آمده ایکشته چاه غمت را نفسی هست هنوزحذر ای آینه در معرض آه آمده ایاز در کاخ ستم تا به سر کوی وفاخاکپای تو شوم کاین همه راه آمده ایچه کنی با من و با کلبه درویشی منتو که مهمان سراپرده شاه آمده ایمی تپد دل به برم با همه شیر دلیکه چو آهوی حرم شیرنگاه آمده ایآسمان را ز سر افتاد کلاه خورشیدبه سلام تو که...
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامانگردون کجا به فکر سامان من بیفتد...
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای !ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای !پشت ها گشته دوتادر غمت ای سرو روانتا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای...
کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من...
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند......
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرمناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش......