پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درمان دل ما نشود جز به تبسمعشاق تو بیمار همین طرز علاج اند...
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم علاج خستگی هایم ،فقط آغوش درمانیست......
هیچ علاجی برای عشق وجود ندارد، به جز اینکه بیشتر عشق بورزی....
بهترین علاج برای جسم، ذهنی آرام است....
غیر از گریستن غم دل را علاج نیست...
فلسفه نوعی درمانگری است و فیلسوف کسی است که بیماریهای فهم انسان را علاج میکند....
…و امان از دلی ڪہگنجۂ خاطراتِ تلخ و شیرین است و…آسمان ڪہ ابری میشودبارانی ات می ڪند………و این باران نہ با چتر علاج میشود…نہ با سقف…………ابری ڪہ می شود…حواست را آنقدر پرت ڪن……ڪہ دلت اصلاً وقت نڪند……بقچہ اش را باز ڪند…….…وگرنہخدا بہ دادت برسد…...
دریا برای مردن ماهیبی اختیار فاتحه می خواندماهی به خنده گفت که گاهیهجرت / علاج عاشق تنهاست...
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میبایددگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصحنصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزیکه میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش رانمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید...