پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست اردی جهنّم است زمانی که یار نیست...
چای، خرده فرهنگ است.هر ولایتی با همین نوشیدنی ساده، رسم و رسومی برای خویش دست و پا کرده است.در غرب کشور، تمایل شان به مهمان را با چای استکانی یا چای لیوانی می رسانند. یعنی که اگر در استکان چای بیاورند یک معنا در بر دارد و اگر در لیوان، معنایی دیگر!در برخی نقاط کشورمان نیز این رسم وجود دارد که استکان دوم چای به معنای خداحافظی ست.فردا سیزده به در است و رسما تعطیلات نوروز تمام می شود و هریک از ما عازم دیاری خواهیم شد برای از سر گرفتن کار و ا...
هرلحظه از تو دووورترم کرده سرنوشتاین روزگار نیست، قطار جهنم استتک بیت از غزلی تازه...
سخت دل دادى به ما و ساده دل برداشتی!دل بریدن هات حکمت داشت،دلبر داشتی...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری ها را مگر پاییز رنگی تر کند خاکستری ها را...
“پاییز می رسد که مرا مبتلا کندبا رنگ های تازه مرا آشنا کندپاییز می رسد که همانند سال پیشخود را دوباره در دل قالیچه جا کنداو می رسد که از پس نه ماه انتظارراز ِ درخت باغچه را برملا کنداو قول داده است که امسال از سفراندوه های تازه بیارد، خدا کنداو می رسد که باز هم عاشق کند مرااو قول داده است به قولش وفا کندپاییز عاشق است، وَ راهی نمانده استجز این که روز و شب بنشیند دعا کندشاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل هایک فصل را...
کوهم ولی تمام شده استقامتم ......
به هر طرف که نظر می کنم به جزء او نیست.. ...
شمسِ من کی می رسد؟من راه را گُم کرده ام......
خاطراتم را چه خٖواهی کرد؟ گیرم باد بردبیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی ...
جان به لب گشتیم و با این حال عشق از دل نرفتمیزبان از خانه بیرون رفته مهمان مانده است...
کاش راه خانه ات اینقدر طولانی نبودمن که در بندم کجا، میدان آزادی کجا!؟...
قشلاق کرده ام به تو از دستِ زندگیچندی ست پایتختِ جهانم اتاقِ توست!...
باد شالیزار شالت را به رقص آورده استهیچ کس جز من مبادا دست در مویت کند...
یک مشت کودک اند به دور درخت سیبانگشت های کوچک تو زیر چانه ات...
هم رفتنم خطاست و هم بازگشتنمچون اره در گلوی سپیدار مانده ام...!...
این فلسفه ساده عشق است ڪه بخشیدسیبی به تو و حسرت چیدن به من اما...
به اشتیاق تو جمعیتی ست در دلِ من....بگیر تنگ در آغوش و قتلِ عامم کن ...!...
طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام...
تو دل سنگی و من آیینه ای دلتنگ، دور از توکجای سینه ام بگذارم این اندوهِ کاری را...
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم ......
هر سال مرا با تو به یک لحظه گذشته استهر لحظه گذشته است مرا بی تو به سالی...
خوشا سیاست ابروی تو که از چپ و راست...گرفته کل جهان را بدون خونریزی...!...
تا در قلمرو اش نگذارد کسی قدمبا بوسه روی پیرهن من نشان گذاشت...
درخت خشکم و هم صحبت کبوترها ...تو هم که خستگی ات رفت ... می پری از من !!!!...
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟چون کودکی رسیدن سال جدید رابا دست زیر چانه تو را آه میکشمچون غنچهای که آخر اسفند عید را...
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمدچه شادباشی از این خوبتر که برف آمد...
جغرافیای کوچک من بازوانِ توست ای کاش تنگتر شود این سرزمین به من...
خانه ی دل را تکاندمخانه ی دل را تکاند...من به دور انداختم بدخواه او را...او........ مرا...
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگارعشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار...
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم تو مرحمت کن و با بوسه ای تمامم کن...
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده امشمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده امطره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده امدر میان مردمان دنبال آدم گشته امدر میان کوه سوزن کاه را گم کرده امزندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکستدر صف مشتی پیاده شاه را گم کرده امخواستم با عقل راه خویش را پیدا کنمحال می بینم که حتا چاه را گم کرده امزندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقطسرنخ این رشته ی کوتاه را گم...
زمین، عروس شد و آسمان به حرف آمدچه شادباشی از این خوبتر که برف آمد؟...
ﻟﺒﺨﻨٖﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ اﺧﻢ ﺗﻮ زﯾﺒﺎﺳﺖ، ﮐﻪ ﭼﻮن ﺳﯿﺐ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ و ﺑﺎ ﺗﺮﺷﯽ دﻟﺨﻮاه ﻋﺠﯿﻨﯽ...
ای آینه! هم صحبت من باش که دیری ستبی سنگ صبور است دل تنگ صبورم...
با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازمبا دوست و بی دوست...
هرگز به تو دستم نرسدماه بلندم...اندوه بزرگی ستچه باشی،چه نباشی...!...