سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عزیز منبه طوفان هایی که دریای زندگی ات را درگیر می کند توجه نکن ، تا این طوفان های گاه و بی گاه نباشد معنی آرامش را خوب درک نمی کنیاصلاً کل مسیر زندگی ساخته همین تضاد هاست... زمانی که سختی و درد ، کارد را به استخوانت می رساند و با تمام وجود در حال درد کشیدن هستی، همان زمان هایی که از امیدوار بودن دست میکشی و چشمانت را می بندی تا تسلیم تاریکی شوی ! یادت بیاور که چه روزهای سختی را توانستی تنهایی بگذرانی...یادت بیاور که در عمق تاریکی هم نور ...
لطفاً حواست به تیک و تاک عقربه های ساعت زندگی باشد تو باید یاد بگیری که زندگی مثل یک بازی است بازی شبیه به فوتبال، که پس از پایان زمانِ مشخص شده،دستاوردهایِ تو مثل گل هایی که زدی، کارت هایی که گرفتی و گل هایی که خوردی نقطه پایان کارت را مشخص می کندزندگی یک بازی زمان دار است و تو باید مواظب ثانیه هایت باشی تا مبادا بیهوده خرج شود ...نگاه کن به روزهایی که گذراندی ببین با چه آدمهایی بودی؟ چه کتابهایی خواندی؟ چه جاهایی رفتی؟ چقدر ریسک کردی ؟ ...
در این لحظه از زندگی احساس میکنم دلم بی تاب حضور هیچکس و هیچ چیز نیست ! گویی روحم در سبک ترین حالت خودش به سر میبرد ، رها از هرآنچه که هست و نیست ! شیرین بودن لمس این احساس آنجایی هست که تو ، مسیری سرشار از طوفان و اتفاقاتی که حتی ذره ای پیش بینی اش نمیکردی را تجربه کردی . شکستی ، زخمی شدی و روحت آغشته به جوهر درد شد ! اما هرچه زمان گذشته جای هر زخم جوانه ای رویید و سبز شد . حالا که خزان روحت به بهاری سبز رسیده ، حالا که خوب فهمیده ای هر چیزی از ...
دیگر رفتن دلم را نمی لرزاند و قطره های اشک را روی گونه هایم جاری نمیکند ! خوب یاد گرفتم که زندگی بازی هست که اگر گاهی رها نکنی و نروی ، قطعا بازنده خواهی شد ! گاهی باید بروی تا به خودت نزدیک شوی تا دلت آرام بگیرد ، روحت پرواز کند و جست و جوگر تر شوی ! باید بروی تا قدر بودن را بیشتر بدانی و برای لحظه هایت بیشتر تلاش کنی ...این روزها مدام این جمله را با خودم تکرار میکنم تا قدرتمند تر به مسیر ام ادامه دهم :از هر تعلقی که گذشتم، تواناتر شدم.هر ...
امروز صبح زود برای انجام کارهایم بیرون زدم ، مترو به قدری شلوغ بود که ذهنم پر از گره های متعدد شد ، من همیشه در جاهای شلوغ به خاطر اهمیتی که به ویژگی های مختلف آدمها میدهم، ذهنم بیش از اندازه درگیر میشود ! مثلا ترکیب رنگ لباس هایشان ، نوع نگاها ، سبک لبخندهایشان ، برای بعضی هایی هم که در همین شلوغی هم کتاب به دست هستند قلبم میتپد ، خیلی وقت ها آدم هایی رو دیده ام که شبیه به شخصیت رمان هایی بودند که خواندم ! امروز ما بین شلوغی جمعیت ، خانم جوانی ر...
امشب قلبم عمیقا درد میکرد ، انقدری که رگه های درد در بند بند وجودم رخنه کرده بود ، این درد برای امروز و دیروز نبوده انگار سالهاست با من هست ! فقط مشکل اینجا بود که دلیل اش و پیدا نمیکردم ...من راه های مختلفی و در زندگیم برای رسیدن به هدفهام و مطلوب های ذهنم رفتم ، خیلی وقت ها آسیب دیدم ، خیلی وقت ها باعث پیشرفتم شدن و تجربه هایی که به دست آوردم باارزش ترین های زندگیم محسوب میشن . اما همیشه چیزی درونم آزارم میداد و اجازه لذت بردن کافی از دستاورد...
همه احساسات ما در شب پررنگ تر هست ، چشمهایت را میبندی و خاطره ها یکی یکی از جلوی چشمانت رد میشوند ، و تو میرسی به این حرف که در عاشقی کردن شب هایش سخت است ، روز که میشود منطق حکم فرما مطلق است و تو به بهترین نتیجه ممکن میرسی اما امان از رخنه تاریکی در آسمان شهر ! امشب یادت افتادم که در میانه حرف ها ، خنده ام که طولانی شد ، صدای خنده ات که از دستت در رفته بود اوج گرفت و لابه لای صدای خنده هایم غرق شد ! این اتفاق یک اتفاق عادی بود ، بسیار عادی اما ...
فکر کنم ، مهم ترین چیزی که سالهاست باعث میشه در هر مسیری که قدم بر میدارم با وجود خستگی ها ، محدودیت ها ، اتفاقات ریز و درشتی که برام پیش میاد کم نیارم و جا نزنم ، عشق بوده .عشق همیشه هم اینطور نیست که سر به هوات کنه و از زندگی غافل بشی ، گاهی مهم ترین دلیل آدمی برای دیدن خود واقعیش و فهمیدن استعداد هاش ، عشق هست!میدونی ، من از روزی خودم و پیدا کردم که فهمیدم عاشق ام ، با احساسی که در قلبم ایجاد شده بود قدم های محکم تری برای جلو رفتن ، تلاش...
🌱📚✨️دلم میخواهد خانه قلب انسان ها سبز شود ، و جوانه امید به روی دیواره هایش شروع کند به رشد کردن. دلم می خواهد برای آدمهای عاشق نامه ای بنویسم و یادآوری کنم تا دیر نشده و ساعت دنیا متوقف نگشته، با هرچیزی که شده به هم بگویند علاقه شان را ، داد بزنند واژه دوستت دارم را ، مبادا که دیر شود و این علاقه ، مانند چای سرد شده از دهن بیفتد ! دلم میخواهد یک دسته گل نرگس بخرم و راه بیفتم در شهر و به هر آدمی که رسیدم تقدیمش کنم و یادآور شوم با همه نقص ها و ...
غرق در افکار خودم بودم که صدای فندکش توجهم رو جلب کرد ! با آشفتگی و خستگی که در چهره اش میتونستم احساس کنم ؟ سیگارش رو روشن کرد و با تمام رگ و ریشه های تنش یه پُک عمیق زد ! پر ازحرف بود پر از ناگفته هایی که توان گفتنش رو نداشت نگاهش و سمتم چرخوند منتظر بود من حرفی بزنم همون حرف هایی و که تو تمام این سالها بین من و قلبم موند و هیچ وقت گفته نشد . رومو ازش برگردوندم و نگاهم و به کتابی که روی میز بود دوختم . عطرش همون عطری بود که من بی نهایت دوسش داش...
قوی شدن دقیقا از همان جایی آغاز می شود،که با هر بار شکست شدن مجبور میشوی خرده شیشه های احساست را جمع کنی و باز هم سرپاشوی،که با وجود سنگ های زیادی که سر راهت میگذارند بازهم دست از ادامه دادن نمیکشی.قضاوت میشوی و حرفهایی را می شنوی که شبیه به تیغ تیز روحت را می خراشد درد میکشی اما باز هم نور و اُمید به آینده را در قلبت نگه می داری لابلای این سختی هایی که روزگارت را گاها تاریک و ناخوشایند می کند آدمی جدید از درونت شروع به رشد کردن و جوانه زدن میکن...
دوستداشتن، واژه ایست چند حرفی اما لبریز از حرف ...همیشه دوستداشتن برایم مُقدس بوده است، درخشش، نور و حتی ایمان را میتوان درونش دید... همان دوستداشتنی که این روزها شده است نقل و نبات بر سر محبوبانی که معشوق نیستند ...همان دوستتدارم هایی که گاهی آنقدر لق لق دهانمان میشود که به هرکس که میرسیم نثارش میکنیم و خود بی اعتماد میشویم، به هرآنکه می گویید دوستمان دارد ...گاهی هم دوستداشتن هایمان را آنقدر بلند می گوییم که گوش طرف مقابل ظرفیت شنیدنش را ...
مدت هاست که فهمیده ام، باید گذر کرد، از تمام چیزهایی که از آن من نشدند ...هرکسی را که دوستداشتم،ماندن را بلد نبود و آدم همیشگی زندگی من نشد ...هر چیز را که خواستمدر پیچ و تاب تقدیر از من گرفته اند وطعم تلخ نرسیدن را به جانم چشاندند ....یاد گرفته ام آرزو ها تا ابد آرزو خواهند ماند و مدام باید چشم پوشی کنی از نرسیدن ها و نماندن ها و نشدن هاا...اما هنوز در زندگی من، تو برایم باقی مانده ای، لطفا تو اجابت شو، نگذار داغت بر دلم بماند،ای...