پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بنگرجمع یاران است وبهاران است وشبدر دل شور و بلوایی وخوش سخن هایی بر لببنگر طفل نو پا را که حلاوتش ما را کشتوآن مادر صلح که می جنگد با سلاح قر درشتبَه که عالی بود و اما خالی بود جای یاران قدیمشدیم شاد و خوشا یاد وآباد باد محفل میم..._برشی از ترانه...
هلا ای آنکه سرگرداندرون کوچه های سرد و جانسوز و گدازِ شهر بی مهر و وفاآواره میگردی ؛شب یلدای درویشانبدور سفره ی عشق استخیاری نیستاناری نیستنه توت است و نه انجیرینه مشتی گندم و آجیلنه مشتی پسته و گردوولیکن استکان چای گرمی هستکه لب ریز است و لب دوز است و لب سوز است و قند پهلوو یک دیوان حافظ هست و شهنامهو یک درویش شاعر مسلک است وسالکی شهنامه خوان با سینه ای سوزانو یک آوازه خوان با یک دم گرم اهوراییکه از تقدیر و از جور...
ای شادی جان سرو روان، کز بر ما رفتیاز محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی؟تنها ماندم، تنها رفتی...
هم قسم شدیم به معراج عشق سفر کنیمآنجا که نور مهربانی نوید رقص پروانه ها باشدبا مهر حضور خویش درخشش محفل ما باشید…...
پیوندمان نسیم تفاهم و دوستی رابرعرصه ی مصفای زندگی می پراکندما آغازین با هم زیستن راجشن میگیریم.حضور شما عطر صفا و مهربانی محفل ماست...
لانهای ساختهاند با گل یاس سفیددر فراسوی بهار، ما ترا میخوانیم تا به لطف قدمتاین دل کوچک ما گل به دامن بشوددر انتظاریمبا گل حضور خودمحفل آرای سرور ما باشید...