متن محمدامین آقایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمدامین آقایی
قوی تر آمدم اما خداقوت به بازویت
که بردی لشکر قلب مرا با تار گیسویت
ما می توانیم دیدگاه جدیدی از عشق را
در سرزمینی ناشناخته رقم بزنیم
در سرزمین افسانه های پوچ
اما
این احساس، افسانه نیست
ما در واقعیت مجنونیم...
زیبای من
در جهان بی مرز
آنقدر تو را سخت در آغوش می کشم
که هیچ نیرویی نتواند ما را از هم جدا کند
آنقدر سخت تو را می بوسم
که هیچ گاه ردپای لب هایم از گونه ات نرود
آنقدر سخت می جنگم
که هیچ سپری در مقابلم دوام...
ای چاشنی زیبای روزهای بیست سالگی ام
تو در میان تمام مجازها
بدون هیچ شک و تردیدی
در واقعیت جولان میدهی
و مرا فراتر از عشق کشانده ای
زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده
و لبخندت
زیباترین سکانس زندگی من است
پناه میبرم از غم
به دختری که خیالی است
به گیسوان پریشان دلبری
که خیالی است
درون یک شبی وحشی
نشسته ام که بگویم
دوباره درد دلم را به خواهری
که خیالی است...
و لبخندت زیباترین سکانس زندگی من است...
.
زیبای من
بودنت در میان روزمرگی هایم
شبیه پرتوی نوری است
که در یک اتاق بدون در و پنجره
نفوذ کرده
و
تنها آن نورِ اندک میتواند
مرا از گرداب تخیلاتِ بی جان
به واقعیتی سرشار از رویا بکشاند
.
ای چاشنی...
بنشین روبه روی من زیبا
بنشین زل بزن به چشمانم
زیر لب از خودت بخوان شعری
با ردیف همیشه میمانم
.
دست در دست من بده کم رو
دست در دست من که یار توام
از گناهش نترس عزیزدلم
در جهنم خودم کنار توام
.
غنچه کن باز وقت گفتن...
مثل همان رسمم که نااهلم
ولی بابم...
فکر می کنم یه چیزی
توی خودم گم کردم...
گرفتمش بغلم... بعد از آن رهاش نکردم
شده است قسمتی از من ز خود جداش نکردم
.
شبیه یک بت زیبا همیشه در نظر من
همیشه بوده کنارم ولی خداش نکردم
.
تو آن گناه بزرگی که هیچ کس نشنیده
تو آن گناه بزرگی که من ریاش نکردم...
.
محمدامین...
بارقیبان سر جنگم تو فقط با من باش
من ندارم سر سوزن به خودم تردیدی
رنگ چشمان خودت چای بیاور بانو
شهر در امن و امان بی خبر از تهدیدی
.
محمدامین آقایی
نه موهایش بلوند بود
نه موج دار و پریشان
نه چشم هایش سبز و آبی
نه آنقدر اندامش روی فرم بود
نه ورزشکار
و نه آنقدر زیبا...
نه چشم هایش سگ داشت
نه گیسویش عطر خاصی
نه شاعر بود نه نویسنده
و نه با شین گفتنش دست و دل آدم...
آغوشت
اردیبهشت دنیای من است...
سیاهراه
.
ندید روی تو را و مرا ملامت کرد
همان که گفت: قضاوت نکن... قضاوت کرد
.
سیاهراه پر از پیچ و تاب زلف تو بود
که زاهدان پر از کبر را هدایت کرد
.
مخواه از من دیوانه از تو دل بکنم
که عشق تو به تمام تنم...