هر جور که تو بخواهی نگاهت می کنم در این دو پنجره همیشه به روی تو باز است ...
... از میان تمام چیزهایی که از تو دیده ام چشمانت محشر است دوست دارم یک شب بروم تا آخرش را ببینم و هنگامی که بر می گردم در میان این راه پیچاپیچ خودم را بارها جا گذاشته باشم خودم را روی مژه هایت گونه هایت و تعدادی را روی...
... دلم به تار مویی بند بود تاب می خورد تاب می خورد می چرخید... خوب تصورش نکردی! افتاد شکست... ... ...
... هر چه دست و پا می زنم به ما شدنمان نمی رسم تنهایی نمی توانم حریف این همه دلتنگی شوم آنقدر در رویایت غرق شده ام که فقط آغوشت می تواند مرا از زیر دست و پای دلت جمع کند... ...
... در تب و تابم که چگونه دوست داشتنت را بگویم از این شاخه به آن شاخه نمی پرم می گذارم قلبم به احترامت بایستد ...!
حرف تازه ای نیست! آنقدر دل مرا برده ای که به هیچ کجایت نمی رسم ...! جای خالیت را چند نقطه چین می گذارم...!
از شوق دیدنت بی خواب می شوم تو اما همه ی قرارهایت را در خواب هایم می گذاری...!
خط پایان است دور خودم می چرخم اینکه نیامده ای دیوانه ام کرده... از کوره در می روم و فرا سپید می نویسم لطفا به کسی بر نخورد آه می کشم حنجره ام را که جیغ دست بالا نگیرد...!
... وقتی می بینمش آنقدر در سینه ام می دود که به بن بست می رسم ! دیوار بلند است کوتاه می آیم از زیر زبان این شعر هم نمی شود نشانی اش را بیرون کشید...!