متن صالح بیچار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صالح بیچار
[عشق]
عشق و کودک همچون یکدیگرند،
لبریز از شیرینی و گریه!
عشق و زندگی همچون یکدیگرند،
ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!
عشق و مرگ همچون یکدیگرند،
این خرقه ی حیات در برت می کند و
آن پیرهن کفن برایت می دوزد!
عشق و خدا همچون یکدیگرند،
نه...
قله ای رفیع،
آبشار از شهد و عسل --
عبدالله پشیو!*
----------
* شاعر سرشناس کُرد زبان
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من و تو، هرگز به هم نمی رسیم،
تا آن و --
مابینمان است!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دو دانه انگور،
دو پیک شراب شیراز است --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
نخوردن شراب،
اهانت به انگور است --
نوشته ای بر روی برگ مو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دشتی سپیدپوش از برف،
یا که رودی دراز کشیده؟! --
زنی عریان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
کدامشان محق اند؟!
هر کدام، چهار حرف دارند --
حیات و ممات!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دخترک پاییز،
گهواره ی تازه خریده است --
زازالک قرمز!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
دو گل نرگس،
از بهار به جای مانده اند --
چشمان تو!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
لخت و ملوس و حساس،
مزین اند به دانه های شبنم --
سبزه های بهاری!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
هر صبح،
روحم چنان گنجشکی به پرواز در می آید و
پیش از آنکه تو از خواب برخیزی
لبِ پنجره ی اتاقت می نشیند.
آرام و آهسته و سبک بال چند مرتبه
به شیشه نوک می کوبد.
آه...
هیچ وقت،
تو پرده را کنار نمی زنی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه:...
جلوی دیدگانِ همه ی جهان
همچون قربانی، گردنم را زدند.
ستمگران سَرِ بریده ام را بر بالای دست گرفته اند
و هیهات که فریادم هیچگاه به گوش خدا نمی رسد.
...
من همیشه شنگال* بوده ام و می مانم!
پیش از ظهور داعش و
بعث و عثمانی و تیمور لنگ......
هرگاه که آلبوم خاطراتمان را می گشایم
همچون گذشته
از عکس هایت هم
عطر خنده بر می خیزد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
به گوشه چشمی هم ننگریستی!
اما همه ی راه ها را،
گلستان می کنی،
به بهارِ قدم هایت...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تو شبیه اشعه ی ایکسی!
هیچکس نمی بینَدت،
اما هویدا در روحم به گردشی،
می آیی و می روی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر زن و شراب و شعر نبودند،
خیلی پیش تر هلاکم می کردند:
دردِ عشق و
غمِ کُردستان و
تمنایِ نان!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
غروبی،
برای نخستین بار
زنبور لبم بر گل لب هایت نشست
گرچه زیاد آنجا نماند...
اما آی دخترک نازنین،
طعم شهد لبت ابدی شد
و عسل بوسه ات در روحم ریخته شد.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من و تو،
غروبگاهان
روی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.
درخت کنار نیمکت
که همیشه درد دل های ما را می شنید،
تنه اش خمیده است.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
صدایم کن!
تا بودن خودم را حس کنم.
صدایت می کنم،
تا از بودنت مطمئن شوم.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
با داشتن پنج حرف،
صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.
باران!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تا نبینمت،
عید فطر را تبریک نخواهم گفت!
چون که تو از من ناپیدایی...
دلیل اعلام عید،
رویت ماه است.
تو همیشه ماه منی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی