پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!و قامت قلم من بدون تو خم بود...نبودی و شب و روزم به گریه سر می شد...میان خنده هم حتی همیشه ماتم بود!من و خیال و هوای نوشتن از عشق اتاز اینکه قبل تو احساس من فقط غم بود!تو سیب سرخ جنانی که منعِ از تو شدم...و در نگاه تو شیطان و قلبم آدم بود!اگرچه زخم زبانت برای من چون درد...ولی نگاه خمارت همیشه مرهم بود!آهای قاتل معروف شهر اشعارم...میان شعر و غزل ها حضور تو کم بود!...
دیشب نفسم بوی تو بود و تو نبودیدل مست سر کوی تو بود و تو نبودیاز حنجرهٔ عشق صدای تو شنیدمگوشم به هیاهوی تو بود و تو نبودیبر شاخهٔ گل بوتهٔ تن تا نفسی داشتدل قُمری یاهوی تو بود و تو نبودیبر گونهٔ من گرد غریبانهٔ مهتابآمیخته با بوی تو بود و تو نبودیوقتی غزلِ چشم سیاه تو سرودمشب مطلع گیسوی تو بود و تو نبودیبی می سر من مست چنان بود که هر سنگناز سر زانوی تو بود و تو نبودیرفتم ز خود آن گونه که اندیشهٔ بودنباریک تر ...
در شهر به راه افتادمدر صورتِ تمام رهگذرهای خیابانبه دنبال چهره ی تو گشتمو نبودی......
تو نبودیبهار آمدباران باریدحضورتدر لابه لای گل ها و شکوفه های بهاریی نیز نمایان نشدتو در پاییز هم نبودیحتی حضورت زیر درخت نارنج هم نبوداما منسال ها برای چال کوچک کنار لبت هزاران هزار غزل سرودممن سال ها مست می و جام شراب چشمانت بودماکنون که دور کهربای چشمانت را چروک حصار کردهو چال کوچک کنار لبت در لا به لای خط لبخندت پنهان شدهاین دل رسواباز جام شراب چشمانت را میخواهدتو باشی کافیستخیال جوانی ات به کناردلبر جاناربود...
آمدم نبودیبرگشتم بدون بوسه...
صبح شنبه نبودی . . .غروب جمعه نبودی . . .روز تولدم نبودی . . .بارون بارید نبودی . . .تنها موندم نبودی . . .همش نبودی . . .همش نیستی . . .همش . . . !...