دونه.ای که نخواد رشد کنه ؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده !
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
دردم این است کسى نیست که در روز وداع کاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم
دل اگر دل باشد ،آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوى عشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند
دیگر هیچ شعری به سراغم نمی آید کاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم
می سوزم در آتش نبودنت و همه می روند به بهانه ی آب آوردن
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد
برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب میترسید...
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان...