سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بیهوده انتظار خبر می کشیم ما...
سوخته لاله زارِ من رفته گل از کنارِ منبی تو نه رنگم و نه بو ای قَدَمَت بهارِ من...
رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان ، درد دلیک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد...
گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من کارها دارد...
ما را..به غم عشق،همان عشق علاج است... ...
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید ؟تو گر آیى طَرب آید بهشت آید بهار آید !...
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیستلعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ......
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردنچون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم...
از ورقگردانیِ وضعِ جهان غافل مباشصبح و شامِ این گلستان انقلابِ رنگهاست !...
گهی بر سر/ گهی بر دل/ گهی بر دیده جا دارد......
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیماین است متاع جگر خسته دکانها...