تشنه ام تشنه آغوش تو حتی به گناه آتشی بر تنم انداز جهنم به درک
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود این روزگار زرد و سترون همیشه نیست
من که در لختترین موسم بی چهچهی سال تشنهی زمزمهام ، بهتر آن است که برخیزم ، رنگ را بردارم ، روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم ...
تو را که درد نباشد زِ درد ما چه تفاوت تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی
نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
چه گواراست این شربت زعفرانی اما تشنه از محله ما رفت عباس تعزیه