هرچه به چال گونه ات نزدیکتر دلهره ی گم شدنم بیشتر
عشق تو تصاویر بهارانهٔ چالوس پر دلهره مانند زمستان هراز است
با من مدارا کن بگذار دلهره ی جدایی را در حافظه ی هیچ عاشقی شکوفا نکنیم
می پرم دلهره کافیست،خدایا تو ببخش خودکشی دست خودم نیست،خدایا تو ببخش
من دلهره ی افتادن یک بندباز از بلندای یک لقمه ی نان بر سنگفرش خیابانم ...!
نکند دست کسی،دست تو را لمس کند! کاش این دلهره اینقدر،دل آزار نبود...!
عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس پر دلهره مانند زمستان هراز است
زمستان یک تو میخواهد یک تو که دستانش را بشود بی هیچ دلهرهای گرفت یک تو که بشود این خیابانهای یخ زده را گرم قدم زد
آنکه دل کاشت،ولی دلهره برداشت منم.....
هم مسیر بهشت من و تو عشقِ جدا شده از دلهره ...
همیشه دلهره دارم، از این به هم نرسیدن کسی سراغ نداری؟ تو را به من برساند؟