سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست...
دوزخ از سردی ایام بهشتی شده استمی کند جلوه گل فصل زمستان آتش...
فارغ ز بهشت و دوزَخ ای دل خوش باشبا درد و غَمش که یار دیرینهٔ ماست ......
نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیامرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ...
دوزخ از تیرگٖی بخت درون من و توستدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
باش تا نفرین دوزخاز تو چه سازد،که مادران سیاه پوشداغداران زیباترین فرزندان آفتاب و بادهنوز از سجاده هاسر بر نگرفته اند!...
یاد رُخسار تو را در دل نهان داریم مادر دلِ دوزخ بهشت جاودان داریم ما...
با من از دوزخ نگوعاشق کجا؟آتش کجا؟نازنینمآنقدر ها هم خدا بیکار نیست...