پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلخوش نشسته ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیّا نمی شود...
شاید آن روز بیایدمن و تو ما بشویمپُر شده کاسه ی صبر من از این شایدها......
هرکسی در آسمان با یک ستاره دلخوش است !عیب من؛این بود شاید...ماه را میخواستم!...
اما، این آسیاب کهنه به نوبت نیستشاید همیشه نوبت ما ...فرداست...
یه پسر دی ماهی؛شاید به زبون نیاره دوست دارم ولی با کاراش بهت میفهمونه که تو واسش همه چیزی...
سالها بعد شاید تو فقط یک زخم باشی درست وسط قلبم ....
در سرزمین من خار نکارشاید فردا پا برهنه به دیدارم بیایی!...
صبور باش شاید نوبتت همین فرداست...
شاید از من دل برید، اما فراموشم نکردزندگی جز شاید و اما، چه دارد با خودش؟...
شاید کسی که با او خندیده ای را فراموش کنی،اما هرگز کسی را که با او گریسته ای از یاد نخواهی برد......
دستهایم را بگیرشاید هنوز نرفته باشیشاید هنوز نمرده باشم......
شاید هم جنس دل من,,, مرغوب نیست ,,,که آنقدر زود به زودبرایت تنگ میشود!!!...
خودم را به آن راه می زنمشاید آنجامنتظرم باشی......