یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
سپند میگذارم و دود میکنم مبادا کسی عشقت رااز شاخه های این بهار بچیند....
تو،برای من عشق که نهچیزی فراتر از عشقی.....
عشقیعنیدر میان غصه های زندگییک نفرباشد که آرامت کند......
مناز آغوش توبارها به بهشت رفته ام...
یک حبه بخند تا تمام من در تو حل شود...
محبوب من، زیباترین آینه چشمهای شما بودزمانی که خودم را در آن می دیدم!...
در تمام جان من جا کرده ایای تمامتآیه ی تکرار دل......
کولاک میکند زیبای من تبسم توفقط برای من بخند......
صبح ها را دوست دارمبه شرطی که چشمانم هنگامِ باز شدن تو را در آغوش بگیرند...
گفتی بلند بخوان مرا از قاعده نگاهت خواندم عشق را...
شهد چشمانت چه شیرین میڪند ڪام مرا ......
کاش حنجره امگوشواره ی تو بودتا هر لحظه در گوش تو زمزمه میکردم؛دوستت دارم!...
جهان مناز دستان تو شروع شد،و درستدر انتهای چشمان سیاهت به پایان رسید......
عاشقتم، عاشقتم مثل عطره دعا مثل رنگ خدا مثل من، که نفس به نفس با توام همه جا...
حالا که هیشکی به جز تو به چِشِ من نمیادهمه میگن که چقدر دوتاییمون به هم میایم...
تا زمانی که تو هستی غم عالم هیچ است...
از تو حرکت از من دوست داشتن...برکت از این زیباتر!؟...
چشمانت نور می پاشد در شهر دلعشق طلوع می کند...
هر چه بیشتر می بینمتاحتیاجم به دیدنت بیشتر می شود!...
معجزه یعنی..!دست های گرمتو،گِره شودمیانِشب های سردمن......
سرم که به شانه ات برسد تمام است همه دردها،همه اشک ها...
بهار هم که بیاید عطر نفس هایت چیز دیگری ست!...
خبرت هست شدی صاحب هر بند دلم...
میانِ همه عاشقانه ها وصل است میانِ منو تو چرا فصل است؟...
عشق یعنی از تمامِ دنیا همین بودنِ تومرا بس است.....
شب فقطان جا که در میانتاریکی،گره بخورد نگاهمبه برق چشمانت!...
دست های تو مرا آرامم کرد.دست های تو دنیای مرا رنگین کرد....
تو صاحب زیباترین قلب جهانیایکاش تا هستم کنار من بمانی...
گرچه پاییز استاما چیزی جز بهار دوست داشتنتدر جان من نیست...
کجای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آن جا ؟...
بخند که جوانه کنم،ریشه بدهم،سبز شوم!...
عطر آغوشترازِ نفسهایَموچشمهایتشروعِ عاشقانه هایم....
توخوب ترین اتفاق ممکنیوقتی که اول صبحدر یادم می افتی......
صبح همخواب می ماند ..!وقتی که من ؛برای دوست داشتن توسحرخیز می شوم ......
نور چشمانم مقصد حرف هایم ماه بدخشان کجایی؟...
واحد زمانیِ زندگیِ من:نفس کشیدن بر حسب بودن در کنارِ "تو"ِ...
در این هوافقط یڪ وعده آغوش تو میچسبدلب سوز و لب دوز؛چاے را بعدا هم میشود خورد....
عاشقانه هایم تمام نمی شود؛وقتی گرمای وجودت را، میان بازوانت حس میکنم..!!...
چقدر همه چیزبه درستی اندازه ست!قد و قواره ی منبرای در آغوش تو بودن!...
«تو»زیباترین اتفاق شب های منیاتفاقی شبیه ماه در تاریک ترین شب جهان...
حتی همین تهرانِ تا تجریش آلودهعاشق که باشی آسمان محشری دارد......
من در منظومه ی عشقسیاره ی احساسی هستمکه تا قیامتبه دور دوست داشتنت می گردم......
تو حرف بزن که روزگار صدایش قشنگ شود...
چو ز چهره برگشایی تو نقاب، عقل گویدقلم است و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی...
فقط لبخند بزن.لبخندت،تمام عمرم را «بخیر» می کند......
به نفس می مانیبی وقفه می خواهم تو را ......
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم...
آغوش توآن قفسِ شیرینى استکه هیچ پَرنده ایقصد رهایى از آن را ندارد...!...
میان این همه هیاهو؛تو آن آرامشی باشکه یکباره نازل می شود...!...
مرده آن نیست کهدر قبر و کفن خوابیدهلحظه ای بی تومرا حال هزاران مرگ است...