پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی نسیم نیمه شباز باغ سیب برمی گرددراز از کنار زلف تو آغاز می شود...
«خانه ات سرد است؟خورشیدی در پاکت می گذارمو برایت پست می کنمستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذارو به آسمانم روانه کن، بسیار تاریکم.»...
کجای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آن جا ؟...
از عمق شب ستاره ای آمد نفس زناندر موج اشک های من افتاد و جان سپردچون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسیدچون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسردبا مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوختبا مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پریدبادی وزید و زوزه کشان آب را شکستابری رسید و مرتع مهتاب را چریدآن قاصد هراسان با آن شتاب و شوردر حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟گر با دلش نبود پیامی چرا شکست ؟چشمم هزار پرسش اینگونه دردناکبر ب...
چشمهای تو..... چشم های تو به دیوار بلند باغ عشقروزن سبزی ستکه من از آنجا در لحظه مشتاقیبه درون می خزم آهسته.....و با دامنی از سیب سرخ راز باز میگردم ........
نه رفته اینه پیام آمدنی داده ایخانه در تصرف بوی توستتو نیستی و خانه در تصرف بوی توستحس می کنمتنهایی ستاره رااین همه ستاره ی تنها ؟یکی به یکی نمی گوید بیاهر یکاز آسمانه ی خویشچونان چشم پرنده درخشاناز آشیانه ی تاریکحس می کنمنیش ستاره رادر چشممطعم ستاره رادر دهانمو طعم یک کهکشان تنهایی رادر جانمکجای جهان بگذارمتتا زیباتر شود آن جا ؟بنویس می آیمتا آشیانه به گام و به دست و سلامآراسته شود...
کجای این درهی پر سایه خوابیده بودیمکه جز صدای تیهوهاو بوی آویشن بر شانههایمچیزی را به یاد نمیآورم ؟همیشه دلهرهی گمشدنت را داشتمیقین داشتم وقتی بیدار شومتو رفتهایو زمین دیگرگونه میچرخد......
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...
دهانت لبخندابروانت لبخندانحناهایت لبخندو دست هایت که مثل بال های سفید کبوتروا می شوند و بر هم می افتند لبخند می زنند...
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها-که سر به صخره گذارد غریبی و پاکیترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرمعجب سعادت غمناکی!...