پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تبسم نگاهت واسم خاطره سازه***ماه جلوی رویت به چیش می خواد بنازه...
تو همان تنگ بلوری که ب تمنای نگاهت ماهی سرخ دلم می لرزدآنقدر صاف و زلالی که تبسم بزنیرعشه ای بر دل و جانم افتد...
قسم به شکوفایی لبخندکه خورشید تابان صبحاز گوشه ی لب های توستکه طلوع می کندبرخیز جانمتا که روزم روشن شودبا تبسم عاشقانه ی تومجید رفیع زاد...
می آیی با تن پوشی از گل سرخو یک دامن شکوفه ی سیبو سبدی پر از رازقی...تبسم که میکنی " عشق " از نگاهت سر می رودو اتاق خالی ام پر می شود از" بوی بهار "...
صحبتی از تو به میان نیامد الا آن کهلبانم به تبسم گشوده شد!گویی تو همچون عید هستیو دیگرانباقی روزها......
چون تبسم تکرارم کندر خلوتِ حضورت،اینجا نگاه زبانِ واژه هایِ ناگفته است و دست پیامبرِ واژه هایِ نامکتوب....
سال های متمادیِ کشنده ای را سپری کرده ام تا با نورِ مَه راستین، چراغ خموش دلِ چرکین خویش را روشن کنم. صومعه ای درویشی، کنجِ قلبِ بیمار و رنجورم ساخته ام تا بلکه با وجود این نیک کردار، در بطن خویش از پیرایش های مادیِ این جهان، رهایی یابم.طارونی را بر تن می زنم و با گام های آهسته، پا بر خانقاه دِل می گذارم. آنچنان میل به بوسیدن رُخ خیالیِ معبود خویش را دارم که مانعِ بر سر راهم را نمی بینم. بازدارنده ی بزرگی که همانند صابوته ای فتنه گر، مانع وصال ...
باران خنده ات، به تبسم کشید باغ ، زین رو انار مزه ی لبخند می دهد .حجت اله حبیبی...
تبسم بر لبان مادر بزرگ نشست....مادر بزرگ دختر خوبی بود. .هنوز همان اتاق کوچک..چای قند پهلو ....برایم تکرار نشدنیست...صدای زیبای گنجشک آمد...نگاهم رویای باز کردن پنجره...نگاه به عقب،!لحظه ،لحظه سکوتاز تنم بالا میرود...وبغض ،بغض درونم ذوب میشود...مادربزرگ،اتاق،چای اندوه خاطره ای بیش نبود....اما....مادر بزرگ دختر خوبی بود...آرش شجاعی...
چو گل هرجا که لبخند آفرینیبه هر سو رو کنی لبخند بینیچه اشکت هم نفس باشد، چه لبخندز عمرت لحظه لحظه می ربایندگذشت لحظه را آسان نگیریچو پایان یافت پایان می پذیریمشو در پیچ و تاب رنج و غم گمبه هر حالت تبسم کن، تبسم!برشی از شعر فریدون مشیری...
خورشید نگاهتو لبخندهای شیرین توبهانه ی هر صبح منبرای زندگی استبرای نفس کشیدن و تکرار سلامحتی در طلوع هر جمعهچون که غروب آنهرگز حریفتبسم های تو نمی شودمجید رفیع زاد...
دلخسته و پر از غم ، دنیا پر از سیاهیبر من تبسمی کن ای نازنین نگارا -بادصبا...
درمان دل ما نشود جز به تبسمعشاق تو بیمار همین طرز علاج اند...
بایک تبسم شهر را برهم زدیبی اختیار می ترسم از...خندیدنتآخربیاید زلزله......
یاس من بودی ولی حالا تو کتمان میکنیعشق خود را از همه مردم که پنهان میکنیکل دنیا با من بیچاره دشمن بوده انددشمنان را دم به دم شادان و خندان میکنیما که از عشق تو در عالم نمونه بوده ایمعاشقت را از چه رو گریان و نالان میکنیدوستم داری و عشق تو نمایان گشته استپس چرا احساس پاکت را به زندان میکنیگاهگاهی سمت این عاشق تبسم کن عزیزاینچنین قلب مرا تیمار و درمان میکنی...
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی...
کولاک میکند زیبای من تبسم توفقط برای من بخند......
طراحی لبهای تو هنگام تبسمتصویر ترک خوردن صد باغ انار است...
امشب بیا و خستگی هایم جواب کنیک یک نوشته های دلم را حساب کنبی مهری ات مشابه کابوس بود گذشتشکر خدا که آمدی ترک عتاب کناز دودمان لطف نگاهت کمی به منیا که به ناز و حلقه ی مویت عذاب کنبا تاب موی تو دل من تاب میخوردعشقم اگر که می شودش تاب تاب کنمن خسته ام ز سر به هوا بودنت دیگراز قهر و لج به لج شدنت اجتناب کندل گیرم از حوالی و این شهر و زندگیدل گرم با تبسمی ، اینک ثواب کنمن گیج من سکوت من و من شدن هنوزحالا بیا دع...
هرگز شده در باورِ خود گُم شده باشییا سوژه ی حَرّافیِ مَردم شده باشیآئینه ی غم دارِ کسی باشی و هر شبدر حسرتِ یک لحظه تبسم شده باشیتاراجِ غمی زخمه زده بر دل و جانت؟فرقی نکند دلبرِ چَندُم شده باشیآیا شده از غصه دلت خون شده باشدبا _خاطره_ درگیرِ توَهُم شده باشیدستی نرسد… دست تو را عشق نگیرد!چون خوشه ی نارسته ی گَندم شده باشیدل خسته تر از قلب تَرَک خور...
ولنتاین یعنی بیاد بیاوری دوباره دوست داشتنم را؛همین که دوستت دارمهمین ک دوستم داری و تفسیر میکنم تورا به وضوح در کنار هر لبخند،ولنتاین یعنی آغوشت که مملو میشود ازتب لرزه و تبسم وتنفس!چه عریان!چه پر طمطراق!چه پرهیاهو!باران کریمی آرپناهی....
لبخند که می زنی،فرقی نمی کندچارفصل، بهار می شودوُ،شکوفه می دهد آنگاهگلدانِ تبسمِ دهانت! ❤️آکنده ست فضای خانه، از عِطرِ سیب و،گلابِ قمصرِ کاشان! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تبسم،کم خرج ترین آرایش چهره است....
میخواستم بگویم تا به حال شده است که دو نفری روبروی آینه دستشویی یک و نیم متریتان بایستید و باهم مسواک بزنید و درون آینه با دهن پر از کف باهم حرف بزنید و بعد به این میزان حماقت شیرینتان بخندید ؟میخواستم بگویم تا به حال شده چهار ساعت تمام روی یک مبل یک نفره به یکدیگر گره بخورید و از یک اتفاق ده دقیقه ای ساده که در سوپر مارکت آقای طهماسبی اتفاق افتاده بود برای هم داستان تعریف کنید ، چرت و پرت بگویید ؟میخواستم بگویم شده است کلید نیاورده باشی ...
همین که دلتنگی سایه ی شومش را برسر دلم پهن میکندوقتی که تنهایی را تا مغز استخوانم احساس میکنمجهان با تمام وسعتش برایم شبیه به زندانی می شود که از هر سواحاطه ام میکنددلهره شعرهایم را مبتلا میکندصبوری ام چشمانم را کم می آورندکه عشق را درونِ قلبی یخ زده،بی شوقِ تمام آرزوهایم؛به حصار می کشانموخدایی که میبیند مرا واز این همه دستهای خالی ام دلش میگیرداز اینهمه باران که پیاله پیاله مرگ عاشقانه هایم را گواه می شودو من که درو میکنم م...
دلدارِ من!این قضیه همواره در افکارِ منجولان می دهدکه تو را کمی بی ملاحظهدوست بدارم.چیزی شبیهِ یکداستانِ عاشقانه ی کلاسیک،با پایانی به یادماندنی.من آیه ی داشتنت راهر روزِ سال شمسیبا خود م مرور می کنم!تا این گونه آشکار شود؛تکه ای از جانم به جانتمتصل شده است.دلنشین ترین زمانِ زندگی اموقتی استکه با من همراه می شویو گوش جهان پر می شود ازصدای قدم های دونفره ما.دلدارِ من!مادامی که نامِ منکنارِ نام تو می درخشد!...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
محبوبم!مادامی که نامِ منکنارِ نام تو می درخشد!زندگی ام تبسم می زند؛درخت ها شکوفه می دهند؛پرنده ها در ارتفاعات اوج می گیرند؛و خوشبختی می نشینددر مرکزی ترین نقطه ی قلبم!پس همان همیشگیِ من باشو مرا از هر چیز دیگری بی نیاز کن!مونس آهنگری...
اولین تنفس زندگیت،یادت هست؟اولین فریادت،یادت هست؟روزهای قشنگ کودکی،الاکلنگ بازی،یادت هست؟طعم شیرین بستنی،بادکنک بازی،یادت هست؟عاشقی، نوجوانیشب تا صبح خیال بافی،یادت هست؟زندگی یعنی؛پرواز پروانهزندگی یعنی؛شوق دیدار بهاربوسه بر قامت ماه در تابستانزندگی یعنی؛نبرد با سرمازندگی یعنی؛در پاییز،در آغوش تبسم خفتنمحبوبه کیوان نیا(محبوبه_شب)...
نشسته ام به انتظار ...قیامت برپا شودمردم فوج فوج بیایند ..توبه تنهایی !فرشته هانامه های اعمال رارها کنند وانگشت به دهن بمانند وچپ چپبه خدا نگاه کنند.. و خدایواشکی تبسم کند...
بوسیدن چشم را من از کسی نیاموختمیا که با تبسم توبهشت به نام من می گردد چونزیرا تو اول نور را دانستی و معلوم است اینزیرا تو اول دل را دانستی و معلوم است اینچون از عادت های روز دور می شویتا به یاد مرگ نیفتم دیگرتا کلام تو را بپوشانماز بوسه ها...
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنینا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است......
تجسم صحراهاتبسم نهال هابا تو زیبا و پر معنا...
در میان آغوش تو می توان تا کهکشان پرواز کردوقتی از تبسم شیرینتبوسه ها می چینم...
تو را در بازوان خویش خواهم دیدسرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شدتنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوختبرایت شعر خواهم خواندبرایم شعر خواهی خواندتبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید.. ️️️...
رد تبسم تو️ در آسمان پیداستشب ماه می شوی!️️️...
اسفند ماهی که باشی همیشه یه تبسم آرامش بخش رو چهرته...!...
بمیرم پیش آن لب، اینچنین گاهی تبسم کنبحمدالله که دیدم بی گره یک بار ابرویت...
همین که وقتِ خوابیدن می شه تو فکرِ تو گم شدمی شه یادِ تو افتاد و رفیقِ یه تبسم شد؛همین که وقتی بارونو می بینم از پسِ شیشهتمومِ خونه از عطرِ نفس های تو پر می شه؛همین که پیشِ من هستی همیشه، مثلِ رویاهام؛همین که با خیالِ تو تماشایی شده دنیامهمین بسه، همین بسه برای زنده گی کردن......
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است...
روزگاری یک تبسم یک نگاهخوشتر از گرمای صد آغوش بود...
همیشه اونو می دیدم توی کوچه های برفیبین ما فقط نگاه بود نه کلامی بود نه حرفیحرف من همیشه خنده جواب اون یه تبسمزیر لب زمزمه می کرد اما حرفاش واسه من گم......