سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چو خدا بُوَد پناهت چه خطر بُوَد زِ راهت...
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز دهگر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
تو مرا در دردها بودی دوا...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم...
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان توهشتم مهر روز بزرگداشت مولوی گرامی باد...
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوی گرامی باد...
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباشمگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا...
هر چند درخت های سبزند بویی ز بهار ما ندارد...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
من از برای مصلحتدر حبس دنیا مانده امحبس از کجامن از کجامال که را دزدیده ام؟...
ای یار غلط کردی / با یار دگر رفتی...
چون تو با بد / بد کنی/ پس فرق چیست؟...
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان...