پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امیدواری من در جهان وصال تو باشد...
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی...
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوری بسیار به یاری برسد...
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی...
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
ای آنکه در خیال تومارا خیال نیستجانابه جز وصالِ توما را قرار نیست...
گرفتم روی سر قرآن طلب کردم وصالش راشب قدر است و دلتنگم خداوندا تو یاری کن...
ما که سالهاست بهم رسیدیم برای همه عشاق ارزومندم این وصال را...
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرام تو شد ای عشق حلالت...