پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ز دامنگیری پیری اگر آگاه می گشتم به دست غم نمی دادم گریبان جوانی را...
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سفید ماکه این برف پریشان سیر بر هر بام می بارد...
به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردمکه مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بسکه فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم...
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم...
دل به هجرانِ تو عمریست شکیباست ولی بارِ پیری شکند پشتِ شکیبائی را...
دیدن آگهی ترحیم دوست های قدیمی، نفرینی است که پیری به ما هدیه می دهد...
غم که از حد بگذرد دل حسِ پیری می کندسنِ هرکس را غمش اندازه گیری می کند...
چه تو نوزادی ، چه تو پیری پوشکمون میکنن. یه چند سالی این وسط میرینیم به زندگیمون...
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولیبار پیری شکند پشت شکیبائی را...
عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبودنوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود...
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزندماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم...
طی نگشته روزگارکودکی پیری رسیداز کتاب عمرما فصل شباب افتاده است...
سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد من تورا باز تورا باز تورا میخواهم.....
مهم نیست تو پیری چه شکلی میشیمهم اینه که با کی پیر بشی......
مادر بزرگمکه تو تنهایی مردفهمیدم اگر دنبال پرستار برای پیری خودممراهش پول جمع کردنهنه بچه دار شدن......