نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنم مثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت
برایت گریه تجویز می کنم بغض تمام گلویت را گرفته است...
کلماتى که از دل بر مىآیند ، هرگز بیان نمىشوند ؛ در گلو گیر مىکنند و تنها در چشمها خوانده مىشوند ...
داد و بیداد نکردم که در اندیشه ی من مرد آن است که غم را به گلو میریزد
به هر تقدیر شکلک در نیاوردم فقط میخواستم شکل خودم باشم گلومو پاره کردم اما این مردم بهم گفتن که دیوونست ، عاشق نیست...
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
محبوب من تو نباشی تمام بغض های جهان در گلوی من است...
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغض همه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!