حس نومیدی از اینجا نشأت می گیرد که آدم نمی داند چرا می جنگد و حتی نمی داند اصلا باید بجنگد یا نه آلبر کامو یادداشت ها
اگر کسی نانِ شما را ببُرد، آزادی شما را نیز گرفته است اما اگر آزادی شما را بگیرد یقین داشته باشید که نانِتان نیز در خطر است زیرا از آن پس نانِتان وابسته به هوس و دلخواه ارباب خواهد بود نه به تلاش خودتان
تراژدی این نیست که تنها باشی بلکه این است که نتوانی تنها باشی گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسان ها نداشته باشم ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانه تر این است که آن را همراه با آن تراژدی بپذیرم آلبر کامو...
من از آنهایی که در باور خود، همیشه حق دارند متنفرم…
آلبر کامو: در گذر از جاده ی زندگی آموختم : کسانی را که بیشتر دوست میداری ، زودتر از دست می دهی ...!
آلبر کامو : ما پیش از آنکه به اندیشیدن خو کنیم به زیستن عادت می کنیم افسانه سیزیف
من فقط یک وظیفه را می شناسم، و آن عاشق بودن است.
روشنفکر کسی است که ذهن او مراقب خودش است.
کسانی که فاقد شهامت هستند همیشه فلسفه ای برای توجیه کردن آن پیدا می کنند.
دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده اند ؛ دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد ... وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود !
آلبر کامو : وقتی انسان آموخت که چگونه با رنج هایش تنها بماند ، آن وقت چیزِ زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد
دلم پیش توست و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشته هایم را بدهم تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم
گاهی می اندیشم درختی که تنها بالای کوه زندگی می کند چرا از جنگل فرار کرده !
بیشتر از هر چیز دلم می خواست می توانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد ، تا هنگام مرگم به تو نگاه کنم ... آلبر کامو خطاب به عشق
بیماریش اینقدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضیش عادت کردند و از یاد بردند که اون داره عذاب می کشه و یه روزی می میره ! حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به عادت میشه ... درد و رنج هامون ، بیماری هامون ، حتی...
پشت سر من قدم نزن، شاید من راه را نشان ندهم. جلوتر از من قدم نزن، شاید دنبالت نیایم. فقط کنارم قدم بزن و دوست من باش.
تو نمی توانی تجربه خلق کنی؛ باید آن را متحمل شوی.
هیچ علتی، مرگ افراد بی گناه را توجیه نمی کند.
پاییز، بهار ثانویه است که در آن هر برگ، گلی است.
هیچ چیز نفرت انگیزتر از احترام بر پایۀ ترس نیست.
شرافت نیازی به قوانین ندارد.
ما در هر چیز فقط تقریبا هستیم.
باور کن چیزی به نام رنج عظیم، تاسف عظیم و یا خاطره ی عظیم وجود ندارد، همه چیز فراموش می شود، حتی یک عشق بزرگ. این همان چیزی ست که زندگی را تاسف بار و در عین حال شگفت انگیز کرده است.
تنها راه مقابله با دنیایی غیر آزاد اینست که به قدری آزاد شوی که وجود تو خودش نشانه ای از طغیان باشد.