متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
آمده واژه ی تو بر لبم آذین بدهد
بوسه ای با غزلم بر لب غمگین بدهد
درد هم بستر مرد است خودم می دانم
شانه ات درد مرا کاش که تسکین بدهد
شاه بیتِ نفسش حرمت عیسی دارد
مُرده ای را که نفس های تو تلقین بدهد
شمس تبریزیِ من...
کِی کسی خواست دل شاعر ما را بخرد؟
مُرده شور، دل دیوانهٔ ما هم ببرد!!
هر کسی را که سر شب به دلم جا دادم
نصف شب خواست ز دیوار دل ما بپرد
دلبری را که به خون جگرم پروردم
گرگ شد خواست دل برهٔ ما را بدرد
ترکمانچای بشد...
می شود یک شب بیایی کودتا برپا کنی؟
تو رضاخانی شوی... بعدش کمی غوغا کنی؟
روسری بردارم از سر، با تمام اهل دین
بر سر کشف حجاب من، کمی دعوا کنی؟
فتح آغوش مرا اسلام اگر مانع شود
دین و آئین خودت را یک شبه بودا کنی؟
می شود در...
سازم بشکست آخر از آهنگ صدایت
ای دوست کجایی که دلم کرده هوایت
دیگر تو چرا وا نکنی پنجره ها را
کز راه هوا بوی گل آید ز سرایت
از کوچهٔ ما همچو نسیمی گذری کن
می میرم اگر کم بشود مهر و فایت
چنگم شود آشفته سه تارم بنوازد...
باز هم بی احتیاطی کردم و عاشق شدم
گرچه رنجورم ولی این بار هم لایق شدم
بوسه هایت بر تن بیمار و نالانم نشست
درد را آتش زدم یک عاشق صادق شدم
خواب دیدم یک شبی از خاطراتم رفته ای
در خیالاتم همان آشفتهٔ سابق شدم
بی حضورت قطره ای...
نشود دیدن هر بارهٔ تو تکراری
تو که زیباتر و جذاب تر از هر یاری
من به دیدار تو از دور قناعت کردم
نکند باز قدم از قدمت برداری
درد من دوری و دلتنگی و دلشورهٔ توست
چاره ای کن که برای تو ندارد کاری
با تو عاشق شدم و...
بوسه ای جانانه نذرم کن گناهش با خودم
سوختن در آتش و روز سیاهش با خودم
خوب میدانم که می ترسی ببیند دیگری
جنگ با چشمان شور و کینه خواهش با خودم
بی خبر یک شب مرا در بازویت محصور کن
رفتن آهسته در وقت پگاهش با خودم
تا نویسد...
نشود دیدن هر بارهٔ تو تکراری
تو که زیباتر و جذاب تر از هر یاری
من به دیدار تو از دور قناعت کردم
نکند باز قدم از قدمت برداری
درد من دوری و دلتنگی و دلشورهٔ توست
چاره ای کن که برای تو ندارد کاری
با تو عاشق شدم و...
شوق دیدارش برایم آرزو نگذاشته است
رنگ رخسارم برایم آبرو نگذاشته است
آنقدر در خلوتم با یاد او باریده ام
دیدگانم جای حرف و گفت و گو نگذاشته است
دوختم لب را به هم بی شکوِه باشد تا ابد
پاره پاره قلب من جای رفو نگذاشته ست!
پشت پاهایش ببین،...
آهسته می آیی شعر مرا می خوانی و میروی،
به خیالت که نمیفهمم!!
نمی گوی ردّ پای نگاهت را دلم از بَر است؟؟
ارس آرامی
درگیر دلت بودم و این رسم وفا نیست
در پاسخ احساس دلم، ظلم روا نیست
آشفته و غمگینم و این کار خودی بود
سهرابم و زخمی شده ام، لیک دوا نیست
استاد غزل های نو و ساز و نوازم
صد حیف که دیگر به سرم شورِ نوا نیست
دلمرده شدم...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را
بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
خدایا عاشقش کن تا بداند عاشقی چیست
بداند درد جسم و قلب عاشق از رخ کیست
خدایا عاشقش کن تا زبان من بداند
بداند تا سخن از نیش زخم خود نراند
خدایا عاشقش کن تا دلش...
می نویسم غزلی باز به اصرار دلم
مدتی هست شدم سخت گرفتار دلم
گریه می خواهد و من باک ندارم که چطور
بتوانم بزنم دست به انکار دلم
تو که رفتی همه شهر مرا پس زده اند
بعدِ تو هیچ کسی نیست خریدار دلم
من که اصلا به درک فکر...
زندگی غمکده ای بیش نبود
بهر ما جز غم و تشویش نبود
به کدام خاطره اش خوش باشم
که کدام خاطره اش نیش نبود؟
ارس آرامی
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺨﺸﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﻗﺼﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﭘﺮﺗﻮﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻭﺯﺷﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺟﻨﺒﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻗﻤﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺎﺯﺩ ﮐﺴﯽ؟
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻧﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﺩ ﮐﺴﯽ؟...
شعرم تو را آبستن است، اما
من خسته ام ول کن خیالم را
چون سایه ای در دلِ شب گم شو
با خود ببر عشقِ محالم را
ارس آرامی
ﻗﻄﺮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺨﺸﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﻗﺼﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﭘﺮﺗﻮﯼ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻭﺯﺷﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺟﻨﺒﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﮐﺴﯽ؟
ﯾﮏ ﻗﻤﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺑﺎﺯﺩ ﮐﺴﯽ؟
ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﻧﺎﺏ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ... ﻧﻤﯽﺭﯾﺰﺩ ﮐﺴﯽ؟...