متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
آنها که حال خرابت را می بینند
ولی باز می پرسند: خوبی؟
کاش کمی لطف کنید و این قدر نگران حال ما نباشید؟!
ارس آرامی
حکم او دیوان پسند است حکم ما دیوانه وار
این تفاوت از پی دل دادن و دل دادگی ست
ارس آرامی
آنها که حال خرابت را می بینند
ولی باز می پرسند: خوبی؟
می شود لطف کنید و این قدر نگران حال ما نباشید؟!
ارس آرامی
گویند صدای کسی که دوستش داری، آخرین چیز است که از او فراموش می کنید...!
آیا آنها هرگز کسی را دوست داشته اند!؟
ارس آرامی
گفت: چشم خویشتن میدونی کجاست؟
گفتم: نه،
گفت: حواسش پرت کن
گفتم: نمیشه، نمیتونم!
گفت:چشاتو ببند
گفتم: آخه ببندم نمی بینمت!
گفت: بهتر...!
گفتم: چرا...؟
گفت: دیدن نداره!
گفتم: چرا رفتن آدما این قدر زاره؟
گفت: جان دادن میدونی چیه؟
گفتم: نه
گفت: منم نمی دونم!
گفتم: اینم مثل همونه؟...
لیوان چو لبت بوسد و بوسم لب لیوان
پیداست ز تو بوسه بگیرم نه ز لیوان!
لیوان به لب لعل تو لب داد به لبخند
ما لب بگرفتیم به لبخند ز لیوان!
لعل لب تو بوسه نمی داد به این لب
آن بوسه گرفتیم ز لعل لب لیوان!
لب بر...
هر زمان بیکس شدی تنها شدی یادم بکن
هر زمان هم خانه با غمها شدی یادم بکن
روشنی هایت که هیچ اما اگر روزی عزیز
خسته از تاریکی و شبها شدی یادم بکن
من که امشب میروم فردا دگر پیشت نی ام
گر شبی در حسرت فردا شدی یادم بکن...
با دل دیوانه من یار باشی محشر است
من بیایم خانه ات بیدار باشی محشر است
کرده باشی خویش را پنهان کنار پنجره
وای اگر مشتاق این دیدار باشی محشر است
بوسه هی از من بگیری از سر شب تا سحر
بشمری و غرق استغفار باشی محشر است
پیش از...
هر زمان بی کس شدی تنها شدی یادم بکن
هر زمان هم خانه با غم ها شدی یادم بکن
روشنی هایت که هیچ اما اگر روزی عزیز
خسته از تاریکی و شب ها شدی یادم بکن
من که امشب می روم فردا دگر پیشت نِیَم
گر شبی در حسرت فردا...
با دل دیوانه من یار باشی محشر است
من بیایم خانه ات بیدار باشی محشر است
کرده باشی خویش را پنهان کنار پنجره
وای اگر مشتاق این دیدار باشی محشر است
بوسه هی از من بگیری از سر شب تا سحر
بشمری و غرق استغفار باشی محشر است
پیش از...
سوگند به آن حس غریبانهٔ چشمت
بی یاد تو هرگز سخن آغاز نکردم
رفتی و دلم بست به سوی همه در را
جز روی تو در را به کسی باز نکردم
گفتم که بگویم غزلی لایق عشقت
حس غزلم را به تو ابراز نکردم
شب ها که به خاطر گذرد...
زلف تو همچون شب جنگ جَمَل
کُشته فراوان بدهد در جَدَل!
گشته کمین چشم تو در پُشت شب!
تا بزند بر صف دشمن بدل
چشم سیاهت همه را خیره کرد
موی پریشان که تو دادی بغل!
لشگر من در اُحُدِ چشم توست
پشت سرم حمله نکن لااَقل!
وای که از...
گم شدم در خود ندانم من کیم یا چیستم
قالبم، عقلم، حیاتم، جان گویا چیستم
آدمی نامم ولیکن آدمی در اصل چیست؟
معنی ام یا صورتم، یا مسما چیستم
در چنین صورت که من دارم چگویم وصف خویش؟
آتشم، خاکم، نسیمم، آب دریا چیستم
عاقلم، دیوانه ام، در فرقتم یا...
امشب شبی دیگر شد و من با دلم تنها شدم
گفتم حدیث عاشقی رسوا تر از رسوا شدم
پروانه وار بر گِرد شمع آتش زدم بر جان خود
در عالم ناباوری ناگه چنین پیدا شدم
در عالم شوریدگی با آن همه دلدادگی
پا بر همه عالم زدم شیدا تر از...
آرزو دارم شبی با بوسه سلطانت شوم
یا تو سلطانم شوی و من نگهبانت شوم
آرزو دارم اگر یک لحظه با من سر کنی
تا نفس دارم اسیر و بند زندانت شوم
مهربانم من پریشان نگاهت مانده ام
آرزو دارم همیشه تا پریشانت شوم
همچو ماهی بر لب حوض نگاهم...
ای آنکه دلت پیش دلم نیست، کجایی؟
در خلوت دل جای تو خالی ست، کجایی؟
چون ماه بهاری همه روز در تب وتابی
تو سایه ات بالای سرم نیست، کجایی؟
چون عشق معلّق تو به هر بام پریدی
ای روشنی خانه ام ای دوست، کجایی؟
با ما بِه از این...
یک سو دل است و هی هی و آشوب دلبری ست
یک سو هنوز همهمهٔ جنگ زرگری ست
ای عشق ای کرامت مطلق، مرو بمان
بی تو جهان که هیچ غزل هم دری وری ست!
ارس آرامی
شهدی از لب های تو با شهدی از لب های من
این تشهد بی گمان ما را روانی می کند!
ارس آرامی